
در قرآن، هرچند نام صریحی از رود نیامده، اما در ادامهی فرمان به مریم برای خوردن و آرام گرفتن، آمده است:
فَكُلِى وَٱشْرَبِى وَقَرِّى عَيْنًۭا
(مریم / ۲۶)
"بخور، بنوش، و چشمانت را آرام کن."
این اشربی (بنوش)، اشارهایست به آبی روان در کنار او؛ رود یا چشمهای که برخلاف خشکی بیابان، بهناگاه جاری شده است.
در روان، رود همان عنصر احیای زندگی پس از تروماست؛ جریان مجدد انرژی حیاتی، پس از زایش یا عبور از بحران—not با صدا، بلکه با جاری بودن.
در لحظهی زایش معنا، ایگو دیگر کاری نمیتواند بکند.
دستهایش میلرزند، چشمهایش بستهاند، و فقط میخواهد نباشد.
اما آنگاه، روان چیزی را احساس میکند:
صدای آب.
خنکای جاری.
چیزی که هیچکس نیاورده، ولی هست.
در روان، رود همان بخشی از جان است که هنوز در جریان است—even وقتی تو در سکون مطلقی.
در روان، شاید بخشی از تو سالهاست بیحرکت مانده:
و رود، بدون فشار، بدون اجبار،
بهآرامی میگذرد.
و اگر اجازه دهی، آن بخش، کمکم شروع به نرم شدن میکند—even اگر هنوز درد داشته باشد.
در درمان روان، گاهی هیچکلامی کار نمیکند.
نه تحلیل، نه نصیحت، نه معنا.
فقط:
«بگذار چیزی جاری باشد.»
نه از بیرون، بلکه در تو.
و رود، همان لحظهایست که روان، بیصدا،
دوباره شروع به تنفس میکند—even اگر آهسته.
یونگ میگوید:
«رود، نماد ناخودآگاه زنده است—منبعی که حتی وقتی ایگو شکست خورده، همچنان جاریست.»
و در تجربهی مریم، رود یعنی:
در رؤیا، رود:
ایگو، همواره میپرسد:
«این رود به کجا میرود؟ چرا؟ چطور؟»
اما خویشتن، فقط زمزمه میکند:
«جاری شو،
نه برای رسیدن،
بلکه برای زندگی کردن.»
در روان، رود همان حرکتِ بیتلاش است،
که تو را از خشکی معنا، به زندهبودن معنا میبرد—even اگر هنوز مقصدی نداشته باشی.
در نهایت، رود:
و پیامش این است:
«من بخشی از روان تو هستم،
بخشی که وقتی همهچیز خشک میشود،
هنوز میچکد،
هنوز میلغزد،
هنوز میخواند.
من صدای زندهبودن در دل سکوتام—even اگر تو خاموش شده باشی.
و اگر بنوشی،
شاید چشمَت آرام بگیرد؛
نه چون چیزی حل شده،
بلکه چون تو هنوز در جریان زندگیای—even اگر با زخم.»