
فعل: آغاز حرکت روان، لحظهای که نیروی درونی به ظهور میرسد، و ترجمان درونیترین کشاکشها به بیرون. فعل، فقط «انجام دادن» نیست؛ بلکه «بیرون ریختنِ چیزی از درون» است—even اگر هنوز ندانی آن چیز چیست.
در قرآن، ریشهی «فعل» بارها و بارها بهکار رفته، در شکلهایی چون:
اما در نگاه قرآن، «فعل»، صرفاً عمل فیزیکی نیست؛ بلکه بیانگر منشأ درونیایست که از نیت، آگاهی، اراده، یا حتی وسوسه سرچشمه میگیرد.
یعنی:
در روانشناسی یونگ، فعل، پل بین ناخودآگاه و جهان بیرونی است؛ تجسمی از آنچه در روان تهنشین شده، در قالب رفتاری مرئی.
ایگو، تمایل دارد که دائم در حال فعل باشد:
اما پرسش اینجاست: آیا هر فعلی، ضروریست؟ یا فقط فرار از بودن است؟
یونگ میگوید: «گاه بهترین کنش، نکنش آگاهانه است.»
قرآن نیز گاه از فعلهای بیریشه هشدار میدهد: وَكُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ (مدثر/۴۵)
مشغول شوخی و بازی بودیم—بیریشه، بیمعنا.
پس: فعل، اگر از سکوت نیاید، فقط «جنبش» است—not حرکت.
بسیاری از کارهای ما، از سایههای نادیدهمان میآید:
اینها، فعلاند؛ اما آگاهانه نیستند.
از بخشهایی در روان میآیند که هرگز نشناختهایم.
در قرآن، در داستان یوسف، برادران میگویند: تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ (یوسف/۹۱)
«ما اشتباه کردیم»—فعلشان، از جایی ناآگاه آمده بود.
یونگ میگوید: «تا وقتی سایه را نشناسی، آن را زندگی میکنی و نامش را سرنوشت میگذاری.»
در قرآن، بر «نیت فعل» بسیار تأکید شده:
یعنی:
در روان تحلیلی، نیت، جهت روانی کنش است—not فقط توجیه رفتاری.
در روند فردیتیابی، شناخت بدون تجربه، بیاثر است.
شناخت باید تبدیل به فعل شود.
یعنی:
در قرآن، ایمان، فقط اعتقاد قلبی نیست؛
باید به فعل برسد:
الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ (بقره/۲۵)
در روان نیز، این همان لحظهایست که دانش، به زیستن تبدیل میشود—not فقط گفتن.
گاهی سکوت، فعل است.
گاهی نرفتن، حضور است.
گاهی واکنشنشانندادن، بیان عمیق است.
یونگ از این ظرفیت بهعنوان نیروی منفی خلاق یاد میکند:
قرآن دربارهی کسانی که در سکوت و پرهیز معنا یافتهاند میگوید: وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (مؤمنون/۳)
بسیاری از افعال ما، عادتاند:
اما هر فعل تکراری، یک مسیر عصبی و روانیست؛ اگر آگاهانه نشود، ما را شکل میدهد.
یونگ میگوید: «آنچه بارها انجام میدهی، تو را میسازد—not آنچه باور داری.»
در قرآن، انسانهایی که «فعل تکراری بدون فکر» داشتند، مورد نقد واقع میشوند: إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبَاءَهُمْ ضَالِّينَ فَهُمْ عَلَى آثَارِهِمْ يُهْرَعُونَ (صافات/۶۹)
در نهایت، فعل اگر بخواهد آزاد باشد—not واکنشی،
باید از مرکز معنا برخیزد—not از ترس، خشم، هوس یا عادت.
در قرآن، فعل نهایی انسان، عبادت است؛ یعنی:
در روان، این یعنی: هر فعلی، اگر از مرکز خویشتن برخیزد، سازنده است—even اگر ساده باشد.
و هر فعلی، اگر از سایه بیاید، گمگم میکند—even اگر بزرگ باشد.
در روان، فعل را میتوان چنین شناخت:
پیام فعل این است: «با دستانت، با صدایت، با سکوتت،
دارى روانت را مینویسی—even اگر ندانى.
پس پیش از آنکه بجنبی، بایست؛
و ببین، این کنش از کجاست.»
و پیام نهایی: «فعل، خط امضای روان است؛
یا از ایگو، یا از خویشتن؛
یا از عادت، یا از بیداری؛
و تنها فعلی ماندگار است،
که بر پوست معنا، نه سطح ترس، نوشته شده باشد.»