استفاده اشتباه از تخمین زمان در مدیریت پروژههای نرمافزاری
خیلی از مدیران پروژه نرمافزار، هنوز یک اشتباه رایج رو تکرار میکنند: تخمین زمان با استفاده از "تجربه شخصی توسعهدهنده" (و این اشتباه کوچیک، میتونه یه پروژه کامل رو به زانو دربیاره)
تجربه های متعددی در پروژه های نرم افزاری وجود دارد و چیزی که همیشه ثابت مانده این است: "زمانبندی فقط باید با معیارهای نسبی بین وظایف تعیین بشه، نه مطلق"
مثال: اگر گفتند یه تسک به نظرت ۲ روز زمان میبره، بپرسید: "این نسبت به چه تسک دیگهای ۲ روزه؟" وگرنه آن عدد فقط یه حدس هست، نه تخمین. اینطوری شما یک تسک انجام شده رو که زمان انجامش رو میدونید به عنوان معیار استفاده کردید، برای تخمین یک تسک جدید که هنوز انجام نشده.
وقتی از معیارهای نسبی مثل Story Points یا Three-point Estimation استفاده میکنی، تفاوت رو بلافاصله میبینید:
ریسک کمتر
تخمین دقیقتر
شفافیت بیشتر برای همه ذینفعان اگه فقط همین یه نکته رو اصلاح کنی، نرخ موفقیت پروژهها بهبود خیلی زیادی خواهد داشت.
۱. مشکل اصلی: تخمینهای مطلق بر اساس تجربه شخصی
این روش به شدت وابسته به سوگیریهای شناختی (Cognitive Biases) مانند خوشبینی بیشازحد (Optimism Bias) یا اثر دانینگ-کروگر است.
تجربه فردی ممکن است در پروژههای مختلف یا حتی در فازهای مختلف یک پروژه (مثلاً پیچیدگیهای فنی پنهان) قابل تعمیم نباشد.
۲. راهحل: معیارهای نسبی و دادهمحور
استفاده از استوری پوینتها (Story Points) یا تخمین سهنقطهای (Three-point Estimation) نهتنها ابهامات را کاهش میدهد، بلکه سرعت تیم (Velocity) را نیز به عنوان معیاری عینی وارد معادله میکند.
مثال کاربردی: اگر تسک A را ۵ استوری پوینت و تسک B را ۱۰ استوری پوینت در نظر بگیریم، نشاندهنده این است که B نسبت به A دوبرابر پیچیدگی یا حجم کار دارد، نه صرفاً یک عدد مطلق مانند "۳ روز".
۳. فواید کلیدی روشهای نسبی:
حذف تمرکز روی زمان: استوری پوینتها به جای زمان، روی پیچیدگی (Complexity) و تلاش نسبی (Relative Effort) تمرکز میکنند. این باعث میشود توسعهدهندگان تحت فشار "تخمین زمان دقیق" قرار نگیرند.
سازگاری با تغییرات: در روشهای چابک (Agile)، نیازمندیها ممکن است تغییر کنند، اما نسبتها معمولاً پایدارتر میمانند.
شفافیت برای ذینفعان: وقتی مدیران ببینند که تسک X نسبت به تسک Y (که قبلاً انجام شده) ۲ برابر پوینت دارد، درک واقعبینانهتری از پیشرفت پروژه پیدا میکنند.
۴. نکات تکمیلی برای اجرای بهتر:
کالیبراسیون تخمینها: جلسات پوکربلانینگ (Poker Planning) با حضور کل تیم، به ایجاد توافق جمعی روی تخمینها کمک میکند.
بازخورد مداوم: ثبت زمان واقعی صرفشده برای تسکهای گذشته و مقایسه آن با تخمین اولیه (مثلاً در رترواسپکتیو) دقت تیم را بهبود میبخشد.
تفکیک وظایف: اگر تسکی بیشازحد بزرگ است (مثلاً بالای ۸ استوری پوینت)، بهتر است به تسکهای کوچکتر تقسیم شود تا تخمین دقیقتر شود.
۵. چالشهای احتمالی:
مقاومت تیمهای سنتی در برابر تغییر روشهای قدیمی.
نیاز به آموزش اولیه برای درک مفهوم استوری پوینت (برخی ممکن است آن را معادل زمان در نظر بگیرند!).
جمعبندی:
تغییر از تخمین مطلق به نسبی، یکی از اولین قدمهای بلوغ فرآیندهای چابک است. همانطور که اشاره کردید، این اصلاح ساده میتواند شکست پروژهها را به دلیل برنامهریزی غیرواقعبینانه drastically کاهش دهد. پیشنهاد میکنم این موضوع را با مثالهای عملی (مثلاً مقایسه دادههای واقعی قبل و بعد از اجرای روش نسبی) به مدیران پروژه نشان دهید تا اثربخشی آن ملموس شود.