نظریه خودتعیین گری که دسی و رایان آن را ارائه کرده اند حدود نیم قرن است که به عنوان نظریه ای در حوزه انگیزش مطرح است. این نظریه به زبان ساده ادعا می کند همه انسان ها به رشد و توسعه در محیط هایی که سه مولفه اختیار عمل، شایستگی و ارتباط در آنها وجود دارد تمایل بیشتری نشان می دهند.
اختیار عمل به معنی داشتن حس کنترل روی انتخاب ها و تنظیم کردن رفتار خود است و فردی که اختیار عمل دارد میل دارد به جای اینکه رویدادهای محیط اعمال او را کنترل کنند خودش حق انتخاب داشته باشد.
شایستگی نیاز به داشتن تعامل موثر با محیط برای تولید پیامدهای مطلوب و جلوگیری از پیامدهای ناملوب است که بیانگر گرایش به کاربرد استعدادها و مهارت هاست. به بیان دیگر انسان نیاز دارد تا در زمینه یا زمنیه های در خود احساس شایستگی کرده و و به این برداشت برسد که قادر است فعالیت هایی را با کیفیت خوبی انجام دهد. و مولفه سوم: ارتباط در این اصل کلی ریشه دارد که رفتار در بافت اجتماعی شکل میگیرد و عبارت است از این که نیازی اساسی و بنیادین برای مورد احترام دیگران قرار گرفتن، اهمیت داشتن نزد دیگران و تعلق داشتن به یک گروه یا اجتماع در همه انسان ها وجود دارد.
جالب است بدانید فرایند کوچینگ محیطی فراهم می کند که هر سه این نیازها پوشش داده می شوند. از نگاه مراجع، حضور یک کوچ می تواند به عنوان موقعیتی دیده شود که طی یک رابطه حمایتی، صادقانه و با اعتماد بالا (نیاز به ارتباط) به ارزش های محوری و علاقمندی های توسعه ای فرد ارزش داده می شود (نیاز به اختیار عمل) و از طریق باوری که به توانمندی ها و ظرفیت های مراجع وجود دارد (نیاز به شایستگی)، زمینه را برای اقدام انسان محور و توسعه فردی فراهم می کند.
در اکثر مدل های کوچینگ، کوچی یا مراجع در مرکز فرایند کوچینگ قرار دارد و به مراجع این حس را میدهد که مالکیت فرایند با اوست. نه تنها در هرجلسه کوچ به فرد نگاه می کند تا هدف جلسه را تعیین کند، بلکه در اکثر مدل ها مسئولیت اقدامات بین جلسات کوچینگ نیز با مراجع است. در حقیقت مراجع ترغیب می شود دستور کار هر جلسه کوچینگ را خودش تعیین کند و خودش تصمیم بگیرد چه مسئله ای و چه دغدغه ای را می خواهد مطرح کند. این شکل از اجرای فرایند کوچینگ و همراهی کاملا ارضا کننده نیاز به اختیار عمل است . فرد با تمام وجود حس میکند خودش فرمان زندگی را در دست دارد. در ادبیات کوچینگ این جمله زیاد شنیده می شود: "باور داریم هر فرد کارشناس زندگی خود است". اگر واقعا این اعتقاد را در فرایند کوچینگ عملی شود، می توان شاهد سطح انگیزش بالایی در فرد برای ادامه مسیر کوچینگ بود.
باور مرکزی و محوری کوچینگ این است که همه افراد دارای قابلیت ها و پتانسیل هایی برای حل مسائل و دغدغه های خود هستند که می تواند در یک محیط حمایتی بروز کند. کوچ تلاش میکند با استفاده از موفقیت ها و کامیابی های گذشته فرد، اقدامات کوچک و بزرگی که فرد خودش تا کنون در راستای هدفش انجام داده و به طور کلی نشان دادن و یادآوری همه توانمندی های مثبت مراجع، احساس شایستگی را در فرد پرورش دهد.
در کنار همه ویژگی هایی که در بالا ذکر شد، کوچینگ رویکردی انسان محور است که به کمک استفاده از ابزارهایی همچون گوش دادن فعال، توجه مثبت بی حد و مرز و همدلی تقویت می شود. با رویکرد نظریه خودتعیین گری، کوچینگ فضایی ایجاد می کند که از طریق توسعه یک رابطه گرم و قابل اعتماد که بر نیازها و دغدغه های درونی کوچی متمرکز است، ارضاکننده نیاز به ارتباط است. ذکر این نکته در اینجا لازم است که علیرغم اینکه فرد ممکن است بیرون از رابطه کوچینگ روابطی هم داشته باشد، ولی لزوما در آن روابط احساس شنیده شدن، درک شدن و حمایت شدن نکند. بنابراین کوچینگ با ویژگی هایی که برشمردیم نیاز به ارتباط را در فرد ارضا می کند.
شاید با نگاه به کوچینگ از زاویه نظریه خودتعیین گری، درک بهتری از پتانسیل بالقوه فضای کوچینگ برای انگیزش مراجع در مسیر توسعه خود ایجاد کنیم و با اعتقاد و باور عمیق تری نسبت به کوچینگ، دیگران را برای حضور در این فرایند ترغیب کنیم.