ویرگول
ورودثبت نام
summer wine
summer wineبذر رنج
summer wine
summer wine
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

هفته اول زندگی در پایتخت

مدتی است که کلماتم را باخته‌ام؛ وارد دنیای واقعی بزرگ‌سال‌ها شده‌ام و صادقانه بگویم هنوز از پسش برنمی‌آیم. میان تمام دردهایی که به دوش می‌کشم باید بلند شوم و کارهایی کنم که برای زنده بودن ضروری اند. باید سیر باشم تا بتوانم راه بروم. راه بروم تا برای لپ تاپم کیف مناسبی بخرم. راه می‌روم و دو کودک کار آویزانم می‌شوند که آدامس بخرم ازشان. روزهایی که بزرگسالی را از نزدیک ندیده بودم اما گمان می‌کردم انسان منطقی و عاقلی هستم، معتقد بودم خرید کردن از کودکان کار باعث افزایش تعداد کودکان کار و به تبع آن افزایش سواستفاده از کودکان می‌شود. پس چرا حالا که به کودک بیچاره بی‌اعتنایی کرده بودم و دور شده بودم داشتم گریه می‌کردم؟ راه می‌روم و راه می‌روم. شب شده. اسم خیابان ولیعصر است و از آن خیابان‌هایی که شلوغ و نامی اند. کودک شیرینی را در آغوش زنی می‌بینم و به عادت همیشه، به کودک لبخند می‌زنم. مادرش جلو می‌آید و می‌گوید برایم آبمیوه بخر. مادرش بود؟ حتی ۱۸ سالش نمی‌شد... مادر بود؟؟

باز راه می‌روم. کودک‌ها... زن‌هایی که هنوز کودک باید می‌بوده‌اند... راه می‌روم. کودک‌ها بی‌گناه اند. کودک‌ها معصوم اند. کودک‌ها... خواهرزاده‌ای دارم که چهار ساله است. عاشق ماشین‌ها و دایناسورهاست. عاشق خوراکی‌های شکلاتی و شهربازی و نوازش شدن و محبت دیدن و تمجید شنیدن. این کودک‌ها عاشق چه هستند؟ چه بر آن‌ها می‌گذرد؟ چه کسی به آینده آنان می‌اندیشد؟ چه کسی نیازهای آنان را پاسخ می‌دهد؟

پایتخت! همه چیز اینجا شدت بیشتری دارد. نورها اغراق‌شده و آزارنده اند. شلوغی توی صورتت داد می‌زند. چهره مردم پر از عصبیّت و قدم‌هایشان پر از شتاب است. و بدبختی اینجا چهره کریه‌تری دارد؛ کودکان هیچ کودک نیستند. همه می‌گویند "برایت عادی می‌شود." کاش آدم‌ها می‌فهمیدند مسئله من عادت خودم نیست. مسئله با عادی شدن برای من، حل نمی‌شود، چون اصلا مسئله من نیستم.

مجبورم زندگی را مدتی این طور ادامه بدهم. ببینم و چشم‌هایم را ببندم، درد بکشم اما لب ببندم، و صبور باشم و صبور باشم و صبور باشم. طاقت بیاورم چون انسان همین است: بذر رنج است هرجا که کاشته شود.

۱
۰
summer wine
summer wine
بذر رنج
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید