صدای چرخ ماشین وقتی از روی سرعت گیر رد می شد من را به خودم می آورد. هر چقدر نزدیک می شدیم ته دلم خالی تر می شد. هر طرف را نگاه می کردم سیاهی بود سیاهی! و تنها چیزی که دیده می شد خط ممتد چراغ های اتوبان بود. متنفرم از شب های جاده فرودگاه امام که فقط معنی جدایی می دهد. نفس عمیقی کشیدم. آینه ماشین را کمی آوردم پایین تا بتوانم ببینمش. سرش را به پنجره عقب تکیه داده بود، بخار دهانش شیشه را مات کرده بود و مات به چراغ های اتوبان خیره شده بود. صدایم را صاف کردم ، آب دهنم را قورت دادم و با اعتماد به نفس نداشته ام پرسیدم: آزاده خوبی؟
یک دفعه سرش را چرخاند، زل زد به آینه چشم هایش پر اشک بود. با صدایی که نمی شناختم گفت: ها؟ آره خوبم.
چند لحظه به چشم های من خیره شده، و دوباره سرش را به شیشه تکیه داد.
گفتم آره خوبم. صدایش می لرزید، نمی توانستم به چشم هایش نگاه کنم. ترسیدم گریه اش بگیرد. سرم را سریع چرخاندم و دوباره به شیشه تکیه دادم.
5 سال دنبالش بودم. یک دفعه ای همه کارا درست شد. به خط ممتد چراغ های اتوبان خیره شده بودم. می خواستم بروم جایی که بتوانم خودم باشم، و آن طور که دوست دارم زندگی کنم. امیدوارم آخرش بگویم که ارزش همه پل هایی که پشت سرم خراب کردم را داشت. ای کاش می توانستم همه آدم ها و همه مکان هایی که دوست دارم را با خودم ببرم. ای کاش اینجا جای بهتری برای ماندن بود.
وای که چقدر از صدای چرخ چمدان بدم میاد. طوری دستگیره چمدان رو گرفته بود که انگشت هایش قرمز شده بود. آزاده پاسپورت به دست جلوتر از همه محکم و مطمئن راه می رفت.
لحظات آخر رفتنش زهر مار محض بود. باید زور می زدم که گریه ام نگیرد و به بقیه هم روحیه بدهم و از زندگی و آینده بهتر تو کانادا که هیچ چیزش معلوم نیست تعریف کنم. وقتی تو بغلم داشت گریه می کرد می خواستم کلی حرف امید بخش بهش بزنم ولی وقتی سرش را آورد بالا و چشم های پر از اشکش رو دیدم. بغض گلویم را گرفت. هیچی نگفتم. برگشت دستم را تو دستش محکم فشار داد و رها کرد.
دستش رو محکم فشار دادم و رها کردم. سریع شروع به حرکت کردم نمی خواستم پشت سرم را ببینم. با این که تصمیم گرفتم پشت سرم را نگاه نکنم نمی دانم چرا دوباره برگشتم. امیر زل زده بود به من، دست به سینه و آرام ایستاده بود، مجسمه شده بود.
دست به سینه ایستادم. درد عجیبی در پاهایم حس کردم. لحظه به لحظه دور شدنش را نگاه می کردم. دلم نمی خواست برگردد. برگشت. بهم خیره شد. مجسمه شده بود.