این نوشته، ترجمهای از نوشته اخیر کنت بک (Kent Beck) با عنوان Big Feet In Small Shoes است. عنوان ترجمهام را از زیرتیتر این مطلب گرفتم، اما میشد به سبک نویسنده از استعارهای مثل «وصله ناجور» برای عنوان اصلی استفاده کرد.
در اولین دهه از تجربه کاریام، همیشه یک نوار مغناطیسی همراهم بود که تمام ابزارهایی که از دوران تحصیل برای خودم جمع کرده بودم را در بر داشت. اولین کارم در هر شرکت جدید، خواندن این نوار و راهاندازی Shellها و Emacs بود.
چقدر وقت تلف کردم. کمک کرد تا بالاخره به کارفرمایی برسم که دستگاه نوارخوان نداشت. امّا آن ابزارهایی که با مشقت از جایی به جای دیگر منتقل میکردم:
شما مهندسی با تجربه هستید و به تازگی از یکی از شرکتهای بزرگ فناوری (FAANG) به شرکتی کوچکتر (امّا موفق) رفتهاید. کارفرمای جدیدتان با مشکلی دستبهگریبان است که در شرکت قبلی کاملاً حل شده بود. در این شرایط چه میکنید؟
اول از نبایدها شروع کنید: نگویید «خب این که مشکلی نیست. من میتونم همون کاری که تو شرکت قبلی انجام میدادیم رو اینجا پیاده کنم». چرا این پیشنهاد ناکارآمد است؟ به جای آن چه باید بکنید؟
هر راهحلی با توجه به بستر و شرایط (Context) خاص خود ایجاد شده:
این شرایط و زمینهها، پیامدهای پیشبینیناپذیری دارند. تغییری جزیی در شرایط میتواند تاثیر زیادی بر راهحل نهایی داشته باشد. شما [در شرکت جدید] تازهوارد هستید. احتمالاً حتی شرایط و زمینه راهحل شرکت قبلی را هم —اگرچه آن را به کار میگرفتید— کامل درک نکرده باشید. قطعاً متوجه سابقه و تفاوتهای جزیی شرایط جدید هم نمیشوید. کپی کردن کامل یک راهحل همانا و خود را در معرض ریسک بزرگ شغلی قرار دادن، همان.
به جای اینکه بگویید «چطوری میتوانم <فلان ابزار مورد علاقهتان> را بازتولید کنم؟»، از خود بپرسید «کوچکترین بخش از آن ابزار که به کار بردنش برای همکاران جدیدتان ارزش واقعی ایجاد میکند، چیست؟». حتی اگر این بخش کوچک، یک ماکرو در اکسل باشد، همین چرخه خلق ارزش -> کسب اعتبار -> اختیار بیشتر -> خلق ارزش را دنبال کنید.
میشنوم که اعتراض میکنید: «درست میگی ولی ... من طبق تجربه یقین دارم که ما فلان و بهمان و بیسار رو لازم داریم و بهتره که همهشون رو کنار هم پیش ببریم».
پیش بردن همه اینها با هم به شما کمک چندانی نمیکند. شما قبلاً این مراحل را پشت سر گذاشتهاید. حتی اگر یکی یکی هم جایگزین کنید، مشکلی پیش نمیآید. [باید در نظر بگیرید] شما سرمایه اجتماعیای که در شرکت قبلی داشتید را ندارید. این مسئله، اهمیت خلق ارزش زود و زیاد برای سازمان را برای شما دوچندان میکند. [به علاوه،] از کجا معلوم؟ شاید در مسیر با موضوعی روبهرو شوید که مسئله و راهحل را تغییر دهد. شاید در نهایت چند ابزار و راهحل را هم جایگزین کنید و همه نفع ببرند.
حل کردن دوبارهی یک مشکل، فرصت بینظیری برای پیدا کردن دلایل اولیه است: چه چیزی در شرایط قبلی من باعث شد آن ابزار کار کند؟ نه از نظر فنی، بلکه از نظر اجتماعی و کسبوکاری؟ پایه و اساس آن چه بود؟ شرایط جدید، چه شباهتها و تفاوتهایی نسبت به شرایط قبلی دارد؟ چطور میتوانم نیازی مشابه را با روشی کاملاً متفاوت برطرف کنم؟
تجربه و نگرش نو، یک وزنه تعادل سنگین دربرابر ناآگاهی و سادهانگاری شماست. از آنها استفاده کنید؛ امّا به تدریج. (فرصتهایی برای تغییر انقلابی پیش میآید، امّا این موارد استثناء هستند).