ویرگول
ورودثبت نام
ابوالفضل
ابوالفضل
ابوالفضل
ابوالفضل
خواندن ۱ دقیقه·۹ ماه پیش

"از خیابـونای شهـر تا بیـت‌های ذهنم – پارت چهارم"

"از خیابـونای شهـر تا بیـت‌های ذهنم – پارت چهارم"


چند هفته از اون شب گذشته بود. هنوزم گاهی وقتا همون حس پوچی سراغم می‌اومد، ولی کمتر از قبل. یه چیزی تو وجودم تغییر کرده بود، یه حسی که وادارم می‌کرد ادامه بدم. انگار دیگه نمی‌خواستم فقط زنده باشم، می‌خواستم زندگی کنم.

ورزش شده بود یه پناهگاه، جایی که وقتی دویدن تموم می‌شد، نفس‌هام سنگین می‌شد، اما ذهنم آروم‌تر. دیگه فقط به شکستام فکر نمی‌کردم، داشتم دنبال راهی می‌گشتم که توش برنده باشم.

ولی یه چیزی هنوز کم بود…

یه شب، وقتی داشتم رو بیتای جدیدم کار می‌کردم، یهو یه حس عجیب اومد سراغم. یه حسی که داد می‌زد: "بنویس! حرفاتو بزن! هرچی تو دلت هست، بریز بیرون!" انگار اون لحظه فهمیدم، این مسیر منه. شاید فوتبال یه رویا بود که از دست دادمش، ولی موزیک… این یکی هنوز زنده بود.

قلم رو برداشتم، گوشی رو گذاشتم جلو روم، بیت پخش شد، و شروع کردم نوشتن. این بار فرق داشت، این بار دیگه واسه دلخوشی نبود، این بار واقعاً می‌خواستم صدای خودمو پیدا کنم. هر خطی که می‌نوشتم، انگار یه تیکه از گذشته‌مو توش دفن می‌کردم، ولی همزمان یه تیکه از آینده‌مو می‌ساختم.

"از خیابونای شهر تا بیت‌های ذهنم" حالا دیگه فقط یه داستان نبود، داشت تبدیل می‌شد به مسیر زندگی‌م. شاید هنوز راه طولانیه، شاید هنوز هزار تا مانع جلو روم باشه، ولی دیگه یه چیزی رو مطمئن بودم…

من هنوز زنده‌ام. و این بار، نمی‌بازم.


رپهیپ‌هاپانگیزشیموفقیت
۷
۱
ابوالفضل
ابوالفضل
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید