
"اینجا مردم تلاش میڪنند
زندگی را ادامه بدهند
اما ڪارِ سادهای نیست ...
من درمعامله با زندگی یادگرفتم چیزی که اززندگی میگیری کمتراز بهایی هست که میدی.
اما درزندگی ،هدیه ای دارم که بارها وبارها باید از خودم بپرسم پاداشِ کدوم کارِ فوق العاده ام بوده که خودم نمیدونم و همینه که باید بگم زندگی هرنوعش قابلِ زیستنه.
و هرکسی به نوعی با زنده بودن وتلاش برا زندگی ،قدردانِ موهبت یا موهبت هاییه که گرفته.
اوج سختی ودرد و مشکلات میتونی کشوی قلبت روبازکنی و هدیه ات رو نگاه کنی لبخندبزنی و ادامه بدی
کسی نمیدونه اون مردِ قامت خمیده ای که روزی یک تُن بار تو بازارِتاریخی جابجا میکنه چه هدیه ای تو قلبش داره
یا زنی که پسرش روازدست داده وهنوززندگی میکنه
یا دخترِ آسیب دیده ای که من فکر میکردم هیچ هدیه ای برا ادامه دادن نداره یا دستفروشی که بساطش رو ریختن توجوب
یا زباله گردی که نونش رو دولا از سطل هایی بیرون میکشه که مردم وقتی از کنارش رد میشن
چین رو بینی شون می افته،
هیچ کس از هدیه ای که تو قلبِ دیگریه خبر نداره
براهمینه که اینجا هنوز زندگی ادامه داره حتا اگه
فقروگرونی و نداری و غصه وبیماری و حق کشی وظلم و..
حاکم باشه. آره کار ساده ای نیست اما
اینجا همه تلاش میکنن صبح که ازخواب بیدارمیشن زندگی روشروع کنند
من هم هرصبح جواهری رو ازصندوق قلبم بیرون میکشم تماشا میکنم لبخندمیزنم ...
موهامو دسته میکنم ومیبندم بالاسرم و زیرکتری روروشن میکنم.
اینجاروز سریع وساده شروع میشه،سیاه وکشدار ادامه داره و با غم وافسوس تموم میشه ..
ولی هدیه ای که گرفتم گویا برا تمام ناکامی هام کافی هست..
زندگی حق همه است باخدا و بی خدا و شاد وغصه دار .
حتا زنی که "هر شب به خودش میگه: فردا دیگر طاقتش تمام میشود.