علیرضا بابایی
علیرضا بابایی
خواندن ۸ دقیقه·۷ سال پیش

استارتاپ من شکست خورد و همه چیز را از دست دادم. اینها چیزهایی هستن که یاد گرفتم

اینجا توضیح می‌دهم که چطور استارتاپ من شکست خود و هر چیزی که داشتم را از دست دادم (حدود ۵۰,۰۰۰ دلار). من ماشین و هر چیز ارزشمندی که داشتم را خرج استارتاپم کردم؛ همینطور شریک و دوستم و سلامتیم. و در عرض ۱۰ ماه همه آن را از دست دادم.


چند نکته:

  1. من فاندر غیرفنی بودم
  2. این اتفاق ۲-۳ سال پیش زمانی که ۲۲ سال داشتم افتاد.
  3. سرمایه ۵۰ هزار دلاری من از پروژه‌های مارکتینگی که برای سرویس‌های SaaS دیگه انجام داده بودم کسب شده بود.
  4. اسم استارتاپ من و اینکه چیکار می‌کرد مهم نیست.





بزرگترین اشتباهات من و چیزی که از آن‌ها یاد گرفتم.


۱) خودتون رو محدود نکنید که فقط استارتاپی راه بندازید که می‌تونه تبدیل به یه شرکت چند میلیاردی بشه.

با سرمایه ۵۰ هزار دلاری که من داشتم نمی‌خواستم یه شرکت تکنولوژی عادی بسازم. من چیزی شبیه به فیسبوک، اینستاگرام و Airbnb بعدی می‌خواستم. تمرکز من روی یه استارتاپ بزرگ با میلیون‌ها کاربر بود. اگر شما در حال سقوطین من خوب شما را درک می‌کنم.

این اولین اشتباه من بود.

من همیشه در رویای سبک زندگی سیلیکون ولی و ایده‌ بزرگ یه نرم افزار بودم که به مردم کمک کنه اما عددهای پایین اصلا واسه من خوب نبود. من فقط می‌خواستم روی یک چیز حماسی کار کنم. با میلیون‌ها یوزر و جزو ۱۰ شرکت برتر تکنولوژی.

امیدوارم شما اشکالات این طرز نگرش رو درک کنید.


درسی که گرفتم:
شما برای داشتن یک شرکت تکنولوژی موفق حتما نباید The Next Big Thing بعدی را بسازید. شما در حین کار کردن روی استارتاپتون واقعا میتونید به اون میزان رشد برسید. بدون اینکه از قبل همچین فکری را در موردش کرده باشید.




۲) انتخاب شریک ، هم بنیایگذار

من هم اتاقی خوابگاه دانشگاهم رو به عنوان هم بنیانگذار انتخاب کردم. یه پسر خوب ولی بدون هیچ برنامه‌ای برای مارکتینگ. بدون هیچ تخخصی در طراحی و توسعه فنی. هیچ پولی توی سرویس سرمایه گذاری نکرد و فقط می‌خواست که کمک کنه.

من همون اول کار به اون سهام دادم اما بعد از ۶ماه که هیچ درآمدی نداشتیم و من همه پولم رو خرج کرده بودم خیلی راحت از شرکت کشید کنار و رفت سراغ کار خودش و من تنها موندم. مشخصه که بعد از اون اتفاق دوستی و شراکت ما از بین رفت. یک بازی باخت - باخت که همه‌اش تقصیر من بود. برای شراکت با کسی که هیچ توانایی خاصی نداشت.


درسی که گرفتم:
اگر به دنبال انتخاب هم بنیانگذار و co-founder هستید روی انتخاب فرد خیلی حساس باشید که فرد مناسبی برای اون پوزیشن را انتخاب می‌کنید. تا جای ممکن از انتخاب دوست و فامیل اجتناب کنید.




۳) واقعا شروع کن!

زمانی که ایده استارتاپ به ذهنم رسید ۲ هفته وقت صرف انتخاب اسم و دامین کردم. بعدش ۲ هفته وقت گذاشتم تا لوگو طراحی کنم. اینها همه‌شون قبل از این بود که حتی من دقیق تصمیم بگیرم که میخوام چی بسازم و اصلا کسی به همچین محصولی نیاز داره یانه.

تا قبل از اینکه شما نسخه MVP محصولتون را بسازید تغییر زیادی می‌کنه. پس صرف هزینه برای انتخاب اسم و لوگو عاقلانه نیست.


درسی که گرفتم:
قبل از اینکه اسم انتخاب کنید، دامین بخرید و لوگو طراحی کنید (چیزی که اکثر افراد قبل از شروع به کار خودشون رو درگیرش می‌کنن) فقط روی هدفتون قفل کنید. روی اینکه می‌خواین چی بسازید فکر کنید و اون رو اعتبار سنجی کنید.

حرفهای زیادی توی جمله قبلی پنهانه. درسته که هر کسی راه و روش خودش را برای شروع کردن داره اما نکته اینجاس که در اون شرایط شما کارای مفیدتری به جای انتخاب اسم و لوگو می‌تونید انجام بدید.





۴) بدونید که چی دارید می‌سازید

برای مدت زیادی من هنوز نمی‌تونستم چیزی که ساخته بودیم و کاری که انجام می‌دادیم را توی یکی دو جمله توضیح بدم ?

من یه قانون برای خودم دارم که اگر نتونی استارتاپت را توی ۱ - ۲ جمله به کسی که چیزی از اون نمیدونه توضیح بدی خودت هم هنوز نفهمیدی که داری چیکار میکنی و به زودی مشکلات بزرگی در پیش داری.


۵) بدونید که محصول رو برای کی می‌سازید

این یکی از بزرگترین اشتباهات من بود. ۸ ماه طول کشید تا من اولین نسخه چیزی که میتونستم به کاربرهام نشون بدم را بسازم. استارتاپ من یه سرویس برای شرکت‌ها بود (B2B) و نمی‌دونستم دسترسی به اونها و متقاعد کردنشون چقدر کار سختیه. علاوه بر این محصول من به شکلی بود که برای رشدش باید شهر به شهر اون رو عرضه می‌کردم.

علاوه بر این من هیچ آماری از هزینه و زمانی که صرف کار میشد تا بتونم مشتری ایده‌آل خودم را جذب کنم نداشتم.


درسی که گرفتم:
بدونید که دارید محصولتون را برای کی می‌سازید و قبل از اینکه شروع کنید بررسی کنید که چطوری می‌تونید اونها را جذب کنید تا ببینید اصلا بودجه ای که برای جذب هر کدوم باید صرف کنید ارزشش را داره یا نه.



۶) حتما با مشتری ایده‌آل‌تون حرف بزنید (اعتبار سنجی)

یکی از با ارزش‌ترین کارهایی که من کردم این بود که برای ناهار با یکی از شرکت‌هایی که جزو مشتریان ایده‌آلم بود به یه رستوران رفتیم و با هم حرف زدیم.

اون بهم گفت که دوست داره نرم افزار من چه ویژگی‌هایی داشته باشه و چه چیزهایی نداشته باشه. اون بهترین ویژگی که من میتونستم تو نرم افزارم داشته باشم رو بهم گفت. اون دقیقا بهم فهموند که من باید چی بسازم چون از نیازهای خودش خبر داشت.

ولی خبر بد اینکه، این اتفاق ۸ - ۹ ماه بعد از اینکه من شروع به کار کرده بودم و همه پولم را هزینه کردم اتفاق افتاد. جلسه ای که من با اون داشتم را باید با چندین شرکت دیگه هم برگزار میکردم. قبل از اینکه حتی ۱ خط کد بنویسم.

خبر خوب هم اینکه، غذایی که اون روز تو رستوران خوردیم رو اون حساب کرد و من مهمون بودم.


۷) کم عقل نباش. منتشرش کن

من همیشه عرضه نسخه اولیه (MVP) را همیشه با این جمله «فقط ۱ ویژگی دیگه» عقب انداختم. «اگه فقط این ۱ ویژگی را داشته باشه واقعا توی دنیا تفاوت ایجاد می‌کنه»

اینجوری بود که من همه پول و زمانم رو قبل از انتشار اولیه از دست دادم و چیزی که آخر بهش رسیدم دیگه MVP نبود.


درسی که گرفتم:
همه ویژگی‌ها و ایده هاتون رو بزارید واسه آینده (چیزی که بعدا باید از طرف مشتریانتون بفهمیدشون) و نسخه اولیه محصولتون رو زودتر منتشر کنید. یادتون باشه که نباید هیچ وقت به MVP افتخار کرد (منظور اینه که اینقدر ویژگی‌هاش کم باشه و ناقص که بعدا از انتشار همچین نسخه‌ای خجالت بکشید). اینجوری در زمان و پولتون صرفه جویی می‌کنید.




۸) درست هزینه کنید

بیشتر از ۹۰٪ سرمایه ام رو من به دولوپرها و طراح‌ها برای ساخت نرم افزار پرداخت کردم. بدتر اینکه من به اونها ساعتی پول می‌دادم.

حالا دیگه من میدونم که پرداخت ساعتی به طراح و برنامه نویس برای یه استارتاپ جدید دیوونه بازیه. همیشه شما با باگ‌ها رو به رو هستید. یا چیزی کار نمیکنه یا باید به سیستم اضافه بشه.

اگه شما به تیمتون حقوق میدید یا برنامه‌ای برای این کار دارید از دادن حقوق ساعتی حتما اجتناب کنید و براشون حقوق ثابت در نظر بگیرید و انتظارتون از میزان تسکی که در هفته یا ماه باید تکمیل کنند.

بهترین حالت اینه که اگر شما به عنوان بنیانگذار آدم فنی نیستین (درست مثل من) با یه توسعه دهنده شریک بشید.




۹) پولتون رو برای کارهای اداری و قانونی هدر ندید

من وکیل و حقوقدان نیستم ولی چیزی که میخوام بگم اینه که من ۳,۰۰۰ دلار برای روش‌های استفاده (Terms of Service) و حریم شخصی محصولم هزینه کردم قبل از اینکه حتی MVP محصولم ساخته شده باشه.

چون سرویس من با سرویس‌های پرداخت طرف بود من فکر می‌کردم که باید حتما این کار رو بکنم. ولی تو خیلی از موارد شما می‌تونید با متن‌های رایگان و یا حداقل ارزون‌تر کار خودتون را راه بندازید.


۱۰) جذب منبع مالی

واسه جذب کاربر و گذران زندگی روی جذب سرمایه دل خوش نکنید.

من هر کاری کردم تا سرمایه جذب کنم. کلی جلسه با سرمایه گذارها برگزار می‌کردم. کار به جایی رسیده بود که تمرکز من از روی اینکه محصولم باید چیکار کنه رفته بود به اینکه چطوری برای استارتاپم سرمایه جذب کنم؟


من برای جذب کاربر و ایجاد کشش توی سرویسم نیاز به سرمایه داشتم. اما در اصل اینه که وجود کاربر و حضور اونها باعث میشه که سرمایه گذار راغب بشه روی شما سرمایه گذاری کنه.


درسی که گرفتم:
تا وقتی پول برای ساخت تیم یا ایجاد کشش ندارید سراغ ساختن محصولتون نرید (مطمئنا همه جا استثنا وجود داره ولی نظر من همینه.




۱۱) تبلیغات به عنوان تنها مدل درآمدی کاملا اشتباه است

من به این فکر می‌کردم که یه پلتفرم کاملا رایگان بسازم که همه بدون پرداخت هزینه بتونن ازش استفاده کنم. به جاش وقتی که کاربرهام به چند میلیون رسیدم میتونم تبلیغات انجام بدم و یه شبه ثروتمند بشم.

همه سرمایه گذارها بهم می‌خندیدن. اگه شما اعتقاد دارید که چیزی می‌سازید که زندگی مردم رو تغیر میده و بهشون کمک میکنه در ازاش ازشون پول بگیرید.

شاید این حرف من را چرند بدونید. من نمیگم که این روش کار نمیده. همه میدونیم که این روش برای خیلی از شرکت‌ها کار داده.

استارتاپ‌هایی که تنها روی درآمد تبلیغات حساب میکنن بیشتر از اون‌هایی که در ازای بخشی از سرویسشون از کاربر پول میگیرن شکست میخورن. البته قاعدتا اگه سرویسشون واقعا خوب باشه.




۱۲) از مصرف «داروی ذهن!» دوری کنید

این شرم آورترین اشتباه من بود. ولی من فکر میکنم این را حتما باید بگم چون ذهن شما باید سالم باشد تا استارتاپتون درست کار کنه.

من فکر می‌کردم که «مواد مخدر ذهن» به من کمک میکنه تا رو به جلو حرکت کنم. انواع و اقسام آن‌ها را استفاده کردم و بهشون وابسته شدم.

قبل اینکه مصرف را شروع کنم میتونستم ۱۵ ساعت در روز را بدون هیچ مشکلی، سخت کار کنم. مواد اون را تبدیل کرد به ۲۴ ساعت پشت سر هم و بعد هم شد ۴۰ ساعت. بعد به جایی رسید که من می‌تونستم چند روز بدون ۱ ثانیه خوابیدن کار کنم. ولی در نهایت کار به حملات عصبی و بستری شدن در بیمارستان کشید.

علاوه بر حملات عصبی، در اون دوره نتیجه کاری که من انجام میدادم هم مفید نبود. من فقط زیاد کار می‌کردم ولی اکثر اوقات کاری که میکردم بیهوده بود یا روی چیزهایی وقت میذاشتم که اصلا اهمیت نداشتم. قدرت تشخیص و انتخاب اولویت‌های من هم تحت تاثیر قرار گرفته بود.






نهایتا بعد از ۱۰ ماه من تمام پس اندازی که داشتم را خرج کردم و بعد هرچیزی که داشتم را فروختم تا شاید بتونم سرویسم رو راه بندازم (مثل ماشین یا باشگاه گلفی که داشتم). دوست و شریکم را از دست دادم و در آخر همینطور سلامت ذهنی و بدنیم هم از دست رفت.

اینجا بود که من استارتاپم رو ول کردم و مسیر دیگه‌ای را شروع کردم.


کارهای حماسی من نهایتا شکست خورد و درس‌هایی که من ازش گرفتم بهم کمک کرد در آینده موفق بشم و امیدوارم که به شما هم کمک کنه.


این مقاله ترجمه ای بود از My Startup Failed, I Lost Everything. Here’s What I Learned که چون دوست داشتم ویرگول را تست کنم تصمیم گرفتم اون را ترجمه کنم و اینجا منتشرش کنم.
استارتاپاستارت آپشکستاعتبار سنجیتحقیقات بازار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید