بسم الله
...بعد از این که از اون مسجد رفتیم، ادامه مسیر هم باز هی وامیستادیم. به بهانه های مختلف. یکبار هم بنزینمون داشت تموم میشد و رفتیم پمپ بنزین. اونجا هم یک ساعت یا بیشتر تو صف موندیم! یه ردیف که بنزینش کار نمی کرد. ردیفی هم که ما بودیم ، مسئولش یه مقدار اذیت و تنبلی می کرد ظاهرا. تازه وقتی نوبت ما شد، مسئول های بازرسی اومدن اونجا و دیگه ما رفتیم و نمی دونم چی شد! حتی شب هم برای شام کلی گشتیم و واستادیم تا غذایی پیدا کنیم که بچه ها دوست داشته باشن!! خلاصه که خیلی طول کشید تا به مرز رسیدیم!
اونجا پارکینگ های خیلی بزرگی بود که پر بود از ماشین. یعنی پر بودا! یه چیزی میگم، یه چیزی میخونید! واقعا خیلی زیاد بودن. ظرفیت چند تا پارکینگ تکمیل بود . رفتیم آخرین پارکینگ که برا ارتش بود. اونجا پارک کردیم . کیف ها رو در آوردیم و سوار ویلچرشون کردیم. آوردن ویلچر از تجربه سفر های سالهای پیشمون بود. وقتی با خانواده میای خیلی بدرد می خوره. دیگه لازم نیست کلی راه رو کیف کول کنی . بعضی اوقات هم که بچه ها خسته میشن میتونن روش بشینن. البته موقعی که می خوای سوار ماشین بشی یا پیاده بشی، خیلی دردسر داره.
بعد گذاشتن ماشین، همون نزدیکمون چند تا اتوبوس بود که ما رو تا مرز میرسوند. سوار شدیم و یه جای پیادمون کرد. اونجا باید مقداری پیاده روی می کردیم تا به محل بازرسی گذرنامه ها برسیم. شاید براتون جالب باشه که تو همون مسیر کوتاه هم چند تا موکب بود. البته همشون فعال نبودن. شاید چون نصفه شب بود و ما زود اومده بودیم کلا. نمی دونم . ولی یکیشون آب میداد. یکیشون بلال! بلال رو میدادن. خودت باید پوست میکندی و رو ذغال میذاشتی تا کباب بشه. برای بلال هم خیلی واستادیم تا آماده بشه! مگه بچه ها میذاشتن؟
هر جوری بود بعد این همه مدت رسیدیم به بازرسی ها. ما اومده بودیم مرز خسروی (به جای مهران) که مثلا به شلوغی نخوریم. تا قبلش خوب بود همه چی. نه ترافیکی نه چیزی. ولی همین که به گیت ها رسیدیم ، یه دفعه ای انگار شلوغ شد! بازرسی ایران خیلی طول نکشید البته. با اینکه شلوغ بود، اروم آروم رد شدیم. اما سمت عراقی ها خیلی بد بود! یه جمعیت عظیمی پشت گیت ها مونده بودن و هی به تعدادشون اضافه هم میشد. خدا رو شکر حداقل خانم ها رو سریع رد می کردن از یه طرف. ولی اقایون خیلی معطل شدن.
نمی دونم چی شده بود که عراقی ها انقدر حساس شده بودن. سالهای پیش اینجوری نبود اصلا. حتی وقتی که خیلی شلوغ بود. کیف های آقایون رو می کشتن و وسایلی مثل چاقو ، لیوان های شیشه ای و بعضی دارو ها رو می گرفتن! ولی ظاهرا برا خانم ها رو با یدونه دستگاهی که داشتن بررسی می کردن. این بلا سر کوله ای که پیش شوهر خالم بودش هم افتاد و بعضی وسایل رو برداشتن! ولی به ما که رسید، شانس آوردیم. ما کلا دوتا کوله داشتیم که روی ویلچر گذاشته بودیم. کوله ی بالایی لباس ها بود و کوله ی پایینی وسایلی بود که ممکن بود اگه میدیدنش اونا رو هم می گرفتن! ولی خب رویی رو که دید دیگه کاری باهامون نداشت و سریع رفتیم. انگار هم خسته شده بودن و شل و ول می گشتن!
بعدا تو عراق تقریبا با هر کی صحبت می کردیم که از خسروی اومده بود می گفت راحت رد شده و هیچ مشکلی نداشته! برگشتنی هم اومدیم دیدیم خیلی خلوته! شانس ما بود دیگه! بد موقع رسیدیم.
به هر حال بالاخره بعد از اینکه رد شدیم ، اون ور مرز سوار یه ون شدیم که ما رو می برد به نجف...
ادامه داره، ان شاء الله :)