ویرگول
ورودثبت نام
Omid
Omid
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

از اربعین بگو (4): مَبیت

بسم الله

قسمت قبلی:

https://vrgl.ir/2fA5U

همگی از اون موکب در اومدیم و راه افتادیم. فقط دنبال موکب بودیم یا اینکه یه ماشین که ما رو تا یه عمودی که موکب خوب هم داشته باشه ببره!(کل سفر ما دنبال موکب خوب بودیم ? ) همینجور نصفه شبی قدم می زدیم و هی هیچی گیرمون نمیومد. فامیلامون که کلافه شده بودن. پدرم یه دفعه ماشینی ها رو پیدا کرد و داشت باهاشون چونه می زد که یهو یه مرد اومد سمت ما و گفت: مَبیت؟! من هم گفتم، آره آره مبیت ! مبیت!
(مَبیت یعنی خوابگاه، استراحتگاه و ... همینجوری اومد تو ذهنم معنیش ، فکر می کنم این رو از عربی مدرسمون یاد گرفته بودم، این از معدود واژه هایی بود که تونستم اونجا ازش استفاده کنم! از بس لهجه دارن و کلماتشون با عربی فصیح متفاوته )

ما رو آورد یه سمتی، بعد با موتور باریش تو دو نوبت ما رو برد خونشون(چون همه که جا نمیشدیم با اون ویلچر و کالسکه ها!)
وقتی رسیدیم خونشون بچه هاش هم اومدن کمک و وسایل و کیف ها رو آوردن تو. چای و آب خنک هم آوردن. کولر گازی و پنکه سقفی هم داشت. خلاصه که خیلی خوب بود. همین وارد شدیم خستگیمون در رفت. چند نفریمون یه دوشی گرفتیم و بعد هم خوابیدیم. تصمیم بر این شد تا ظهر فردا بمونیم یکی حالمون جا بیاد، هوا هم خنک شه، بچه های کوچیک اذیت نشن.

خونشون حیاط کوچیکی داشت و از اون موتوری که پشتش هم چهار چرخ داشت احساس کردم خیلی وضعشون خوب نیست. خونشون رو هم نمی دونم واقعا ، چون جدا بود و ما توی یه اتاق دیگه بودیم. ولی با این حال به نظرم مهمون نوازیشون خیلی خوب بود. نهار هم کباب ترکی آوردن و کنارش هم میوه آوردن. میوه هاش هم خیلی درشت درشت و تر و تازه بود. انگورش که خیلی بزرگ بود، تا حالا من ندیده بودم اینجوری!

به هر حال بعد ظهر که هوا یخورده بهتر شد و دیگه واقعا پدر خستگی درکردن رو هم در آوردیم(!!!) راه افتادیم و افتادیم تو مسیر نجف به کربلا. دیگه یه سره تا نصف شب پیاده روی کردیم...

ادامه داره ، ان شاء الله :)

******

ویرایش جدید: متاسفانه نشد ادامه بدم و الان خیلی از اتفاقاتی که برامون افتاد یادم رفته...

از اربعین بگواربعینمبیتسفرنامه
(امیرمهدی مهرگان) او منتظر است تا که ما برگردیم، ماییم که در غیبت کبری ماندیم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید