بسم الله
ما خانوادگی رفتیم. خانواده خودمون و فامیلای نزدیکمون. همراهمون بچه و نوزاد هم بود. اصلا حرکت نکرده مشخص بود چقدر ممکنه این سفر برامون سخت باشه. ولی رفتیم به عشق امام حسین(ع).
البته حواسمون بود که بچه ها اذیت نشن. مثلا زودتر رفتیم و برگشتیم تا خیلی به شلوغی نخوریم. یا فقط 300 عمود رو پیاده رفتیم و بقیش رو با ماشین تا کربلا رفتیم.
می خواستیم شنبه ساعت 5 صبح حرکت کنیم که زودتر و به موقع به مرز برسیم، ولی بعد قرارمون شد ساعت 6. آخر سر هم ساعت هفت و نیم، هشت راه افتادیم :|
از شهرمون که در اومدیم، بین راه تک و توک موکب هایی بودن که چای و خوراکی به زائرا میدادن. اما ما آخرِ شهر آوج ، موکب سیدالشهدا واستادیم برای صبحونه. موکب بزرگیه و فکر کنم 24 ساعته فعالیت دارن. یا لااقل بیشتر شبانه روز. هم صبحانه ، هم نهار ، هم شام و هم میان وعده میدن...
برگشتنی هم اومدیم همینجا و دیدیم که چند تا غرفه هم راه انداختن، غرفه کودکان، کتابخوانی، واکس صلواتی و...
صبحونه تخم مرغ آب پز ،نون پنیر و یه غذای ترکی بود که اسمش رو یادم رفت. سیب زمینی له شده با پیاز داغ و ادویه بود. خوشمزه هم بود. البته این آخری رو موقعی که ما رسیدیم دیگه داشت تموم میشد و به هممون نرسید.
بعد صبحونه دوباره حرکت کردیم سمت مرز. هر چی جلوتر می رفتیم تعداد موکب های کنار جاده بیشتر میشد . بعضی ها اسکان هم میدادن.
ظهر که شد همدان بودیم. قبلا تو فضای مجازی تبلیغات موکبی رو دیده بودیم، گفتیم بریم اونجا. زدم تو مسیریاب، بین راه تابلوی یه موکبی رو زده بودن ، ردش کردیم ، گفتیم همون موکبه رو بریم.
وقتی رسیدیم ، دیدیم توی یه زمین خاکی چند تا خیمه زدن. هم جا داره و هم دارن هندونه و شربت پخش می کنن. گفتن نیم ساعت دیگه هم نهار میدن. طمع کردیم، گفتیم نه اینجا خوب نیست، خاکیه! بچه ها می خوان بازی کنن، فضای سبز باشه بهتره!( انگار می خواستیم چند روز اطراق کنیم!) گفتیم برگردیم همون موکبی که رد کردیم و تو فضای سبز و محیط بسته بود!
زدم تو مسیریاب و حرکت کردیم! هوووف! چقدر طول کشید! انقدرا هم دور نبود، ولی مسیریاب تو یه مسیر پیچ در پیچ ما رو بالاخره رسوند. اما هیچ خبری نبود ! یه موکب کوچیک بود که چای میدادن! موکب اصلی رو آخر پیدا نکردیم! دوباره زدم تو مسیریاب! همون موکبی که توی زمین خاکی بود. رفتیم رفتیم رفتیم. رسیدیم به یه پارک کوچیک. بعد گفت به مقصد رسیدید!! انقدر اعصابمون خرد شد از دست این مسیریاب. دو ساعت ما رو بیخود گردوند! اما خدا رو شکر ما رو از مسیر مرز دور نکرد!
دیدیم کنارمون تابلو زده کرمانشاه.رفتیم و گفتیم این دفعه اولین موکبی که دیدیم بی چون و چرا توقف کنیم. اذان هم زده بود. به صورت اتفاقی یه تابلو دیدیم و با پرس و جو دنبالش کردیم. مسیریابی خودمون بهتر عمل کرد و این دفعه دیگه واقعا رسیدیم به مقصد!
به هر حال رفتیم توی مسجد. نماز جماعت داشتن میخوندن. نماز رو که خوندیم. بلافاصله نهار رو پخش کردن.قرمه سبزی بود. چیزی که برام خیلی جالب بود و یه حس خیلی خوبی بهم میداد این بود که میدیدم خیلی از خادما نوجوون هستن. از مکبر گرفته ، تا کسایی که غذا رو پخش و جمع می کردن، تا کسی که کفش واکس می زد و کسی که کتاب رایگان میداد! همه تو اون مسجد با صفا داشتن خادمی میکردن.
به خانم ها غذا دیرتر رسید و طولانی شدن چرت بزرگتر ها هم مزید بر علت شد که فکر کنم نزدیک 2 ساعت اونجا موندیم!!!
ادامه داره، ان شاء الله :)