ویرگول
ورودثبت نام
Omid
Omid
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

فریاد در زمین خشک

به نام خداوند بخشنده ی مهربان

https://www.freepik.com/free-vector/desert-mountains-sandstone-background-dry-desert-sun-endless-sand-desert_13031986.htm#query=cloud%20and%20dry&position=39&from_view=search
https://www.freepik.com/free-vector/desert-mountains-sandstone-background-dry-desert-sun-endless-sand-desert_13031986.htm#query=cloud%20and%20dry&position=39&from_view=search


دخترک در حالی که چهره و دلش پر از خشم بود، دوان دوان رفت سمت زمین خاکی و خالی کنار خانه شان که زمان پر از گل و گیاه بود. سرش را بالا گرفت و به آسمان نگاه کرد.

-هووی! ابرِ ظالمِ خود رایِ خودخواهِ نامهربانِ بی همه چیزِ بد جنس و غیره! چرا انقدر بی رحمی؟ اون بالا نشستی با دوستات 24 ساعته فقط گپ می زنی، می ری این شهر و اون شهر، این کشور و اون کشور، این قاره و اون قاره و کلا همه جا کیف و حال می کنی. نمی بینی این پایین چقدر آدم و حیوون و گیاه فقط بخاطر تو دارن تلف می شن؟

ابر که تازه انگار متوجه شده بود که کسی دارد با او صحبت می کند. به پایین نگاه کرد.

دختر بلندتر فریاد زد:

-بیا ببین چقدر زمین بی آب و علف شده، ببین همه چیز داره از بین می ره و خشک میشه. اصلا فکر کردی با این بی خیالیت خودت هم از بین می ری و نسلت منقرض میشه؟ وقتی آب نباشه دیگه تو هم نیستی. درسته الان خوشان خوشانته؛ آب قشنگ تبخیر میشه، تو هم حال می کنی، ولی بعدا می بینی چی میشه!

ابر گریه اش گرفت و اشک هایش به زمین ریخت. لبخند بر لب های دخترک نقش بست. ابر ولی همچنان غمگین بود و گریه می کرد. به این طرف و آن طرف می رفت . سر این ابر و آن ابر غر می زد که چرا فقط به فکر خودشان هستند. گریه ی آن ها را هم درآورد و طوفانی به پا شد. انقدر ابرها باریدند تا همه سیراب شدند. دیگر خبری از خشکسالی نبود.

دختر در حالی که لبخند بر لب داشت، دوان دوان به سمت خانه اش برگشت...


کم آبیابرفریادخشکسالی
(امیرمهدی مهرگان) او منتظر است تا که ما برگردیم، ماییم که در غیبت کبری ماندیم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید