اگر چه بطور سنتی فلسفه باید به عمیقتر شدن درک کلی ما از جهان و هستی کمک کند اما در طول تاریخ این اکتشافات علمی بودهاند که درک ما از جهان و هستی را دگرگون کردهاند. تحولی که موضوعاتی مانند خورشید محوری، ستارههای دنبالهدار، الکتریسیته، گرانش، نسبیت، ژن، کوانتوم، فرگشت و ... در ذهن و نگاه ما آدمیان ایجاد کردند، درک ما را از جهان بطور کامل دگرگون کردند.
یکی از کلیدیترین آنها با انتشار کتاب بنیاد انواع یا خاستگاه گونهها (به انگلیسی: On the Origin of Species) (با نام کامل On the Origin of Species by Means of Natural Selection, or the Preservation of Favoured Races in the Struggle for Life یا پیرامون آغاز گونهها به وسیله انتخاب طبیعی، یا نگهداری نژادهای اصلح در تنازع بقا، چارلز داروین رخ داد.
موضوع دگرگونی طبیعی موجودات زنده امروزه بقدری بدیهی به نظر میرسد که کشف نشدن آن تا پیش از زمان داروین عجیب به نظر میرسد و نه کشف آن.
انقلاب و ولولهای که این نظریه ایجاد کرد تا به امروز ادامه دارد. در ابتدا بحثهای مربوط به انسان بخاطر تضاد و برخورد با نظرات مذهبی مورد مناقشه شدید بود. امروزه گسترش این نظریه در بررسی رفتارهای انسان یا بررسی فرگشتی خصوصیات و ویژگیهای انسانی مانند دلیل علاقه ما به موسیقی یا اینکه مردان و زنان چه ویژگیهایی را در یکدیگر جذاب مییابند و ... محل بحث است.
سوای اشکالات علمی به نظریه داروین مانند یافتن حلقههای مفقوده در مسیر فرگشت موجودات که بیشتر با مرور زمان و یافتن شواهد رفع شده و یا در حال برطرف شدن و اصلاح است، یکی از مهمترین موضوعات این است که اگر نظر داروین را درباره فرگشت انسان بپذیریم، تکلیف موضوعاتی مانند اخلاق انسانی و پدیدههایی مانند شرم، ندامت، وفاداری، اعتماد، گذشت و یا نوع دوستی و ایثار که برخلاف رفتار طبیعی ژن خودخواه و تمایل به بقای طبیعی ماست چه میشود؟ به نظر میرسد این رفتار و اخلاقیات انسانی نمیتواند ریشه فرگشتی داشته باشد، حتا اگر بر اساس جهش ژنی، گروهی از انسانها یا نیاکان آنها این خصوصیات را کسب کرده باشند، به دلیل غلبه کسانی که این خصوصیت نوع دوستی و گذشت را نداشتهاند براساس انتخاب طبیعی، گروه اول باید به مرور از میان رفته باشند.
آیا اخلاقمندی انسانی میتواند ریشه فرگشتی داشته باشد؟