عباسعلی منصوری
عضو هیات علمی دانشگاه رازی
پرده اول:
هرازچندگاهی در مورد میزان شادی یا افسرگی کشورها آمارهایی ارائه می شود و معمولا اعلام می شود که ایران رتبه خوبی در شاخص شادی ندارد.من نمی دانم این آمارها چقدر درست و دقیق است. ولی صرف نظر از این آمارها و مقایسه ایران با سایر کشورها ،من به چشم و حواس خودم این را احساس می کنم که مردم ایران چندان مردم شادی نیستند.البته که شادی و ناشادی آنچنان پدیده ملموسی نیست که ابزار سنجش آن در دست من و دیگری باشد تا با آن میزان شادی یا ناشادی مردم را اندازه بگیریم اما معیار ها و مولفه های مشهود تری هستند که با وجود آنها نمی توان مردمان یک سرزمین را مردمانی شاد دانست از جمله: حس بی اعتمادی، حس نا امیدی، حس سرخورده گی ،میل به مهاجرت،عصبی بودن مردم، گستردگی خط فقر و...
پدیده ناشادی یک ملت علل مختلفی می تواند داشته باشد هر چند که بنیاد آن به علل محدودی برگردد. از جمله این علل بنیادی که چندان بر اهل نظر و حتی بر عموم مردم پوشیده نیست می توان به موارد زیر اشاره نمود:ناپایداری امور و تصمیم ها و ساختارها ، مشکلات اقتصادی و معیشتی ، نداشتن هنر و مهارت زندگی در دنیای مدرن و کنار آمدن با اقتضائات آن ،جدی بودن آیین سوگواری در سنت تاریخی ایران و......
پرده دوم:
یکی از علل ریشه ای ناشادی مردم ایران این است که ایران کنونی – یا بهتر است بگویم مردمانی که در این مقطع زمانی در ایران زندگی می کنند- با بحران معاصریت مواجه است یعنی گذشته و آینده ستبری دارد و منشا ناشادی اشتغال بالفعل ذهن مردمان این سرزمین در این گذشته و آینده ستبر است.
کسی که بیشتر در حال زندگی کند کمتر دستخوش غم و اندوه می شود. برای همین است که کودکان به ندرت غمگین می شوند و حتی شاید نسبت دادن حالت روحی به نام غم به کودکان نادرست و بی معنا باشد و درست تر آن باشد که بگوییم کودکان فقط ناراحت می شوند اما غمگین نمی شوند. زیرا غم همراه با نوعی حسرت و پشیمانی است و کودکان چندان حسرت و پشیمانی را تجربه نمی کنند.
یک ملت برای اینکه بتواند شاد زندگی کند و از آرامش پایدار و قابل قبولی برخوردار باشد، باید تعادلی بین گذشته،حال و آینده آن برقرار باشد. از آنجایی که انسان (برخلاف بسیاریی از حیوانات که زیستی در گذشته یا حال ندارند)موجودی است که در این سه وقت زندگی می کند اگر تعادل بین این سه وقت به هم بخورد،تعادل ذهنی و عاطفی او هم به هم خواهد خورد.و البته در این تعادل ضروری است که جامعه معاصریت داشته باشد یعنی غلبه با زمان حال باشد و وزن حال بیشتر از دو زمان دیگر باشد.و این هنگامی میسر است که مردمان یک جامعه و ساختار سیاسی آن، زیست جهان زمانه خود را به رسمیت بشناسند و گذشته برایشان مقدس و معیار سنجش حق و باطل نباشد و از زاویه دید گذشتگان و مفاهیم و جهان ذهنی و عاطفی ایشان به جهان و انسان ننگرند بلکه سیال بودن فهم و دگرگون شدن ارزش ها و فرهنگ ها را یک حقیقت بداند نه یک خطر و انحراف یا دسیسه دشمنان.
معاصریت لزوما به معنای تطابق داشتن با سبک زندگی زمانه نیست.چون این تطابق لزما برخواسته از اندیشه نیست بلکه گاهی برخواسته از اضطرار و یا برخواسته از میل انسان به راحت زیستن است. لذا ممکن است جامعه ای در سبک ظاهری زندگی در حال زندگی کند اما ارزش ها و آمال ها و فهم او از جهان و انسان،تطابقی با سیر علم و عقلانیت زمانه نداشته باشد.معاصیرت به معنای جدی گرفتن سیر و روند تاریخ علم و اندیشه و مشارکت در این سیر است.معاصریت به معنای گشودگی و فراهم بودن صحنه برای گفت و گو و تجدید نظر است.
نکته مهمی که در باب «نقش معاصریت در شادی یک ملت» باید به آن توجه مضاعف داشته باشیم،این است که
گرچه نقش معاصریت و غلبه زمان حال بر گذشته و آینده برای نیل به شادی یک حقیقت فرا زمانی و فرا مکانی است اما با این حال اهمیت زیستن در حال و بهره مندی از مواهب آن برای انسان امروزی حیاتی تر و ضروری تر است.انسان مدرن و جوامع فعلی( چه جوامع توسعه یافته و چه در حال توسعه و حتی جوامع فقیر)کمتر می توانند آرمانی زندگی کنند. برای انسان امروزی نقد زندگی کردن و زمان حال اهمیت بسیار بیشتری از آینده دارد و ننگ و نام برای او در زمان حال معنا دارد و کمتر حاضر است که بخاطر آرمان ها و عقاید و مفاهیم از شادی و لذات زمان حال خود دست بکشد و همچون انسان گذشته سالها در رنج و عسرت زندگی کند. نکته دیگر اینکه انسان و جامعه مدرن به لحاظ عاطفی و روحی بسیار شکننده تر از انسان ماقبل مدرن است.به همین خاطر هم نحوه و نوع خشونت گرایی او معتدل تر است و خشونت ستیزی برای او یک ارزش و فضیلت است و هم آستانه تحمل او در مقابل سختی ها و مرارت ها کمتر است و بالتبع زودتر دستخوش ناشادی و یاس می شود.
پرده سوم:
اگر در جامعه ای آینده وزن بیشتری داشته باشد یعنی افراد یک ملت از حال فعلی خود ناراضی باشند و همواره منتظر یک افق و اتفاق خاص باشند و در عین حال این انتظار برخواسته از طی نمودن یک مسیر مشخص و سنجیده شده و یک تعهد و وفاق همگانی نباشد، ترس و نگرانی نسبت به آینده آنها را مضطرب،پریشان و در نظر و عمل متذبذب خواهد کرد و روشن است که کسی با وجود اضطراب و پریشانی و تردید نمی تواند شاد زندگی کند.هنگامی که بخشی از نیازها و خواسته های اصلی و در عین حال فوری و جدی افراد در آینده ذهنی ایشان باشد، طبیعتا بخش زیادی از ذهن ایشان مصروف به آینده اندیشی( و در واقع آرزو اندیشی) خواهد شد و هر گاه که واقع نگرانه به امور نگاه کنند در بن دل و اعماق ذهن خود چنین حساس کنند که حرکت جامعه ایشان در یک مسیر واحد،معقول و نسبتا پایدار سیر نمی کند، احتمالات ذهن و روان ایشان را درگیر خواهد کرد و هموراه این احتمال را بسیار جدی می بینند که ممکن است که هر آن اتفاقی در کشور بیفتد یا تصمیمی اتخاذ شود که بخشی از آینده ایشان را تباه کند. لذا نسبت به این بخش از زندگی خود ( که گرچه هنوز فرا نرسیده است اما افراد آن ملت در جهان ذهنی خودشان به صورت بالفعل در آن زیست می کنند)دائم در استرس و احساس نا امنی به سرخواهند بود. این تاریک و مبهم بودن چشم انداز،نمی گذارد که ایشان در شادی عمیق یا پایداری زیست کنند. بلکه آینده برای ایشان همچون اندیشدن به مرگ هادم لذات است
اگر ملتی دائم خواسته ها و طلب های فعلی اش را در یک مدت زمان طولانی به امید تحقق یک آرمان و تغییر بنیادی در آینده سرکوب کند،این سرکوب کردن خواسته های طبیعی در مدت زمان طولانی حتما روان او را خسته و ناشاد و غیر خلاق خواهد کرد.ضمن اینکه ملتی که نیازهای فوری و اصلی خود در زمان حال را برآورده نمی کند و بخش مهمی از آنها را به آینده واگذار می کند، ورشکست خواهد شد یعنی به جایی می رسد که نیازهایش چنان انباشته و فوری می شوند که دیگر نمی تواند با خریدن زمان و احاله امور به آینده مبهم،زمان حالش را کج دار و مریز پیش ببرد.
اما اگر در جامعه ای گذشته وزن بیشتری داشته باشد حسرت بر گذشته و غفلت از واقعیات کنونی همچون دو لبه یک قیچی شادی افراد آن جامعه را پاره پاره خواهد کرد. اگر ملتی همچون یک فرد یا خانواده از موقعیت و مقام افتاده، دائم در گذشته پر افتخار خود به سر ببرد، عاقبت واقعیات کنونی طعم تلخ نداشته ها و نقص هایش را به او خواهند چشاند. گذشته وقتی مقدس گردد، حفظ آن رنج و درد غیر معقول بر مردم تحمیل خواهد کرد.ملتی هایی که گذشته غنی و تمدن های مشهور دارند،این گذشته همچون یک چاقوی دو لب تیز است .هم می تواند سبب رشد و بالتبع شادی ایشان شود و هم می تواند همچون غل و زنجیری دست و پای ایشان را می بندد
البته از سوی دیگر اگر ملتی در ارتباط با گذشته خود دچار تفریط شده و تمام گذشته خود را فراموش کند و شیفته وار در حال یا ناظر به آینده بزیید،حتما بحران هویت دامن گیر او خواهد شد و در مواجه با ملت هایی که از گذشته خویش در ادبیات و فرهنگ و سبک زندگی خود بهره می گیرند، بر حال ایشان حسرت خواهد خورد و احساس ضعف، بی ریشگی و عدم اصالت خواهد کرد.ضمن اینکه بی گذشتگی روح شهروندان یک ملت را مبتلا به ملال حاصل از مصرف گرایی و تغییر دائم خواهد کرد. لازمه شادی جدی و پایدار،حدی از ثبوت است. اگر ثبوتی در فرهنگ و ارزش ها و معماری و ....نباشد تغییر و تحول دائم ذهن را پریشان خواهد کرد. زیرا ذهن برخلاف هوس خواهان ثبوت و وحدت است.
پرده چهارم:
اما چه می شود که یک جامعه دچار بحران معاصریت می شود.یعنی گذشته و آینده یک جامعه ستبر و لحظات حال آن نحیف و نحیف تر می شود.این پرسشی است که طرح آن را باید به فال نیک گرفت و شاید طرح آن مهمتر از پاسخ آن باشد. زیرا طرح آن(به معنای پرسش شدن آن برای اهل خرد و قلم یک جامعه) به معنای گام نهادن در مسیر پاسخ آن است و در این نوع پرسش ها پیمودن مسیر پاسخ موضوعیت خاص دارد.
اما نکته مهم در پیمودن این مسیر این است که در تلاش برای پاسخ به این پرسش که«چه می شود که یک جامعه دچار بحران معاصریت می شود؟ وچگونه می توان از غلبه آینده و گذشته در جوامع در حال گذار کاست و معاصریت و زیست در اکنون ایشان را بیشتر نمود؟»به همان اندازه که باید مراقب باشیم که دچار خطای معرفتی«ساده انگاری حقیقت» نشویم؛ به همان اندازه هم باید مراقب باشیم که دچار سخت کردن بی وجه مساله ها و نادیده گرفتن بدیهات عقلی نشویم. و از ندیده گرفتن علل مشهود(که غالبا بر زبان جامعه شناسان،اقتصاد دانان و سیاستمدران جاری می شود)و غرق شدن در اندیشه های انتزاعی پرهیز کنیم.
قصد بنده در این نوشتار بررسی پرسش چرایی ابتلای یک جامعه به بحران معاصریت نیست اما مایل هستم که در اینجا پاسخی که عجالتا به ذهنم می رسد را طرح کنم. به نظرم که یکی از علل مهم و در عین حال کلان و ریشه ای این امر حرکت غیر تدریجی و طفره گونه یک جامعه است.هنگامی که در یک جامعه سرعت تحولات فکری-فرهنگی و تکنولوژی و سبک زندگی بسیار سریع باشد به گونه ای که یک یا دو نسل متوجه و بلکه درگیر این تغییر سریع شوند،در چنین حالتی افراد آن جامعه گذشته بسیار متفاوتی با حال کنونی خود دارند و بسیار سریع و ناخواسته تن به تحولات جدید داده و با آنها همراه می شوند. این عدم تدریج سبب می شود که ایشان از گذشته خود یک انقطاع عاطفی و فکری نداشته باشند بلکه از در اضطرار و پیش آمد روزگار از گذشته خود فاصله بگیرند.در این حالت بسیاری از ارزش های گذشته همچنان برای ایشان ارزش است و بسیاری از ارزش ها دنیای کنونی برای ایشان در حکم ضد ارزش یا حداقل محل تردید است. برای افراد چنین جامعه ای بخش های زیادی از سبک زندگی قبلی همچنان در حکم یک نوستالژی است و همچنان برای ایشان معنادار و منشا خوشی است. لذا افراد چنین جامعه ای دائما به گذشته و خاطره های خود سرک می کشند و از فقدان بسیاری از آن مطلوب ها حسرت می برند .و حسرت یک عامل جدی برای ناشاد زیستن است .یکی از علل اینکه جوامع قبلی کمتر دچار ملال و افسردگی می شدند و پدیده شادی عمومی در آنها قابل رویت تر بود همین است که حرکت آنها بسیار تدریجی و کند بود لذا ذهن آنها چندان درگیر حوادث و حالات گذشته و احتمالات و اتفاق های آینده نبود.