عباسعلی منصوری، عضو هیات علمی دانشگاه رازی
فامیلی تعریف می کرد که: «من ماه گذشته تمام حقوقم را برای کمک به دیگرانی که به خیال خودم مستحق بودن دادم و حتی پول نداشتم قبض موبایلم را بدم و بعد دیدم بعضی از اون افراد،پول را برای چیزهایی هزینه کردن که از نظر من نیاز واجبی نبود و خیلی بهم ریختم»
شبیه به این ماجرا برای اکثر کسانی که اهل کمک و بخشش هستند، اتفاق می افتد یعنی به کسی کمک می کنند به این امید که فلان نیاز ضروری او را برآورده کنند اما در کمال ناباوری می بییند که آن فرد پول را در امور غیر ضروری تر هزینه می کند. در چنین مواقعی معمولا افراد خیر احساس می کنند که پول خود را هدر داده و به دست کسی که مستحق واقعی است نرسانده اند و غالبا از کمک مجدد به آن شخص یا امثال او توبه می کنند.
اما واقعا آیا چنین اشخاصی مستحق واقعی نیستند و کمک کردن به آنها ،کمک به غیر مستحق است و چنین اشخاصی مصداقی برای مفهوم فقیر نیستند ؟
آنچه که در ادامه این نوشتار می آید تلاش برای پاسخ به این پرسش است
کسانی که به پرسش بالا پاسخ منفی می دهند- یعنی معتقدند که نباید به اشخاصی که کمک ما را خرج نیازهای ثانویه می کنند،کمک کرد- در واقع گرفتار یک خطای معرفتی هستند.و آن خطا این است که ایشان طبق عادت واژه ها را به معنای مشهور و تاریخی آن می فهمند و از این واقعیت که واژه ها در گذر زمان دچار دگرگونی معنایی( اشتراک لفظی)می شوند،غافل هستند. این خطای معرفتی مختص به مساله مورد نظر ما نیست بلکه منشا بسیاری از مشکلات فکری و فرهنگی جوامع در حال گذار همین خطای معرفتی است.زیرا شهوندان این جوامع حاضر نیستند که به این حقیقت بیاندیشند که مفاهمی چون: حکومت،ازدواج،عبادت،صدقه،کار،حیا،لباس و....... در گذر زمان دچار تغییر معنایی شده اند و معنای تاریخی و مشهور این واژه ها فقط یکی از معانی است نه معنای معیار و همیشه صادق
در مساله مورد نظر هم ،ما غالبا مفاهیم فقر، فقیر،صدقه و دستگیری را به همان معنای تاریخی آنها می فهمیم و به دگرگونی این مفاهیم در گذر زمان توجه نمی کنیم.در معنای مشهور و تاریخی فقر بیشتر به نداشته های عینی افراد توجه می شود در حالی که فقر صرفا به معنای نداشتن عینی یک چیز نیست و الا باید عارفان و قدیسان زاهدمنش را فقیرترین افراد جوامع بدانیم در حالی که نه تنها ایشان را فقیر نمیدانیم بلکه غنی واقعی را ایشان می دانیم. بنابراین در مفهوم فقر ،علاوه بر فقدان عینی شیء مورد نظر، طلب و احساس نیاز شخص به آن چیز نیز موضوعیت و مدخلیت دارد.
اگر احساس نیاز و طلب درونی فرد جزء لاینفک مفهوم فقر است،بنابراین نمی توان به سادگی نیازهای روانی و درجه چندم را از ذیل این مفهوم خارج نمود.زیرا گاهی احساس نیاز روانی که یک فرد به یک کالای درجه چندم دارد بسی بیشتر از احساس نیازی است که فرد دیگری به یک نیاز اولیه احساس می کند.
با توجه به این نکته که در مورد معنای مفهوم اشاره شد،به نظرم پاسخ منفی به پرسش فوق ناشی از غفلت از نیازهای روانی و منحصر کردن فقر در معنای فیزیولوژیکی آن است. منظور از نیاز های فیزیولوژیکی همان نیازهای اولیه یعنی نیاز به غذا و لباس و سرپناه برای زنده ماندن است.و منظور از نیازهای روانی،نیازهایی است که در مرحله بعد از نیازهای اولیه هستند. از زیبایی و تنوع در غذا و لباس گرفته تا نیاز به محبوب بودن،هنر و .....
نکته مهمی که توجه به آن مفهوم فقر را روشنتر می کند و ما را از خطا در تشخیص مصادیق این مفهوم (یعنی تشخیص فقرا) باز می دارد این است که نیازهای روانی و به تبع آن فقر روان بنیاد، امری به شدت ذومراتب است و بسته به زمان و مکان و موقعیت اجتماعی افراد و عقده ها و کمبودهای و تیپ شخصیتی آنها متفاوت است. یعنی ممکن است که کالایی در یک زمان یا مکان یا یک موقعیت اجتماعی خاصی مصداق کالای لوکس و جزء نیازهای درجه چندم باشد اما در زمان و مکان و فرهنگ و موقعیت اجتماعی دیگری جزء نیازهای اولیه محسوب شود.یا ممکن است که چیزی برای کسی واقعا نیاز و طلب روانی باشد،اما برای فرد دیگر در حکم یک کالای لوکس و نیاز کم اهمیت تر و درجه چندم باشد. مثلا ممکن است که به علل مختلف برای دخترخانم جوانی داشتن یک ست کیف و کفش و ساعت چرب یک نیاز روانی شدید باشد اما در نگاه دختر خانم دیگری این امور در زمره کالاهای لوکس و نیاز درجه چندم محسوب شوند.
بنابراین برخلاف فقر فیزولوژیکی که تشخیص آن آسان است ،اولا تشخیص فقر روانی مشکل است زیرا امری عینی و بیرونی و محسوس نیست.ثانیا تشخیص و تفکیک فقر روانی از اختلال مصرف گرایی و دنیازدگی مشکل است.
اینکه چرا ما غالبا رفع نیازهای روانی افراد کم دست را مصداق هدر رفت کمک های خود می دانیم،به این خاطر است که ما به جای اینکه به صورت جدی در چرایی رفتار ایشان تامل کنیم،با عصبانیت خود و ایشان را سرزنش می کنیم. گویا خطا و اشتباه بودن رفتار ایشان چنان واضح و روشن است که اساسا آن را پدیده ای قابل تامل نمی دانیم.
اما واقعیت این است که رفتار این افراد کم دست باید اولین واکنشی که در ما ایجاد کند حسی حیرت و تعجب و پرسش باشد نه عصبانیت و سرزنش.اینکه چرا افرادی به جای اینکه کمک های دریافتی را صرف نیازهای اولیه کنند صرف رفع نیازهای روانی و درجه چندم می کنند،یک پرسش مهم و در عین حال دشوار است که معمولا ما آنگونه که باید آن را جدی نمی گیریم و مساله را به نادانی افراد یا سوء استفاده کردن آنها تنزل می دهیم یعنی مساله را یک مساله اخلاقی می دانیم تا یک مساله روانشناختی وانسان شناختی.اما این درست ترین تحلیل نیست بلکه ساده ترین و دم دست ترین تحلیل است.
انچه که در اینجا مهم است خود پرسش است. یعنی اینکه بپذیریم که رفتار این افراد یک پرسش نیازمند تحلیل و تامل است اما در این موضع از بحث اینکه پاسخ چه باشد چندان فرقی برای ما ندارد.زیرا همینکه ما این پدیده را یک مساله قابل تامل بدانیم و آن را در حد یک پدیده شخصی یا اخلاقی تنزل ندهیم،دیگر نه خود را بخاطر کمک کردن به چنین اشخاصی سرزنش می کنیم و نه از کمک کردن به چنین افرادی توبه می کنیم و نه مانند قبل ایشان را در آن رفتارشان سرزنش خواهیم کرد.
اما اگر قرار باشد به این پرسش حتما پاسخ دهیم،به نظرم بخش زیادی از این رفتار معلول سبک زندگی حاکم بر زمانه ما است. درجهان فعلی ما بخاطر شکاف تطبقاتی شدید آنچه فقرا را رنج می دهد فقط نداشته های آنها نیست بلکه هویت و موقعیت اجتماعی است که فقر برای آنها ایجاد می کند و ایشان با خرید اجناس مربوط به نیازهای درجه دوم سعی می کنند که از این هویت فقر ساخته رهایی یابند. در گذشته تفاوت غنی و فقیر بیشتر در میزان بهره مندی در نیازهای فیزولوژیکی بود. اما اکنون نمود بیرونی زندگی فرد موقعیت و هویت اجتماعی و نوع رفتار دیگران با او را مشخص می کند و فرد در شکاف طبقاتی دائم ناظر نداشته های ناشی از مقایسه خود به دیگران است. بنابراین بیشتر از اینکه نیازهای واقعی خود را ببیند ، نداشته ها و کمبودهای خود در قیاس با طبقه دیگر را می بینند. ضمن اینکه این میل به دنیا و زینت های آن چنان خلاف آمد طبیعت انسان نیست که لازم باشد ما برای تحلیل آن ذره بین در دست گرفته و به دنبال علت بگردیم.تا مادامی که برای انسان امر مهمتر و شیرین تر و افق برتری چهره ننمایاند، هر کدام از ما ذاتا میل به دنیا و زینت های آن داریم و به تعبیر حضرت امیر در نهج البلاغه دنیا برای انسان در حکم مادر است و کسی فرزند را بر حب مادرش سرزنش نمی کند
اما همچنان که اشاره شد کسی که به پرسش بالا پاسخ منفی می دهد،پیش فرض ذهنی اش(خود آگاه یا ناخودآگاه ) این است که نیاز و احتیاج یعنی نیاز فیزیولوژیکی و بر فرض که نیاز روانی را هم به رسمیت بشناسد، نیاز فیزولوژیکی را مقدم بر نیاز روانی می داند.ولی نکته اینجاست که تقدم همیشگی نیازهای فیزیولوژیکی بر نیازهای روانی، آنچنان بدیهی نیست که هیچ نیازی به تحلیل و بررسی نداشته باشد و نتوان در آن تشکیک و چون و چرا نمود
اگر در گذشته نیاز و فقر بیشتر به معنای فیزیولوژیکی کلمه (یعنی نیاز به غدا و لباس و سرپناه برای زنده ماندن ) بود واقعیت این است که اکنون غالبا فقر به معنای غیر فیزیولوژیکی کلمه تحقق دارد. منظورم این نیست که فقر فیزیولوژیکی وجود ندارد. ولی اکنون این نوع فقر در جوامع و مکان های خاص تر شیوع دارند و اکثر ما شاهد این نوع از فقر نیستیم و بیشتر در اطراف خود شاهد فقر های روان بنیان هستیم
بنابراین اگر چه هم اکنون هم اولویت این است که اگر برای ما میسر باشد کمک های خود را برای فقیرهای بفرستیم که نیاز و احتیاج آنها در امور فیزیولوژیکی است. اما با این حال وجود این نوع از فقر عقلا و اخلاقا این جواز را به ما نمی دهد که از کمک کردن به اطرافیانمان که فقر آنها لزوما فیزیولوژیکی نیست غفلت کنیم زیرا این کار نه به مصلحت است و نه اخلاقی است
به مصلحت نیست زیرا:
- بی توجهی به فقر روان بنیاد سبب می شود که افراد بخاطر ناامیدی از کمک دیگران در جمع و حفظ مال دنیا حریص تر از گذشته شوند و مال دنیا تبدیل به بزرگترین هم و غم انسان ها شود و بالتبع اخلاق و معنویت کم ارزش تر جلوه کند و روشن است که در هر جامعه ای اگر سطح دغدغه های (بالفعل یا بالقوه)اخلاقی و معنویی بسیار پایین باشد، آرامش و صلح در آن جامعه در معرض خطر جدی قرار خواهد گرفت
- از آنجایی که بین برآورده نشدن نیازهای روانی و اقدام به هنجار شکنی و بزهکاری رابطه مستقیم و وثیقی وجود دارد؛صرف نظر کردن از کمک به رفع نیازهای روانی افراد سبب افزایش آمار بزهکاری و سلب امنیت-در سطوح مختلف آن- خواهد شد.
- افرادی که با نداشته ها و عقده های روانی بزرگ می شوند معمولا از اعتماد به نفس و عزت نفس کمتری برخوردار هستند.همین امر سبب می شود که آنها نتوانند استعداد ها خود را کشف و شکوفا سازند. در حالی که ممکن است در درون هر کدام از این افراد استعدادی نهفته باشد که شکوفا شدن آن کمک زیادی به صلح و رفاه یک جامعه یا کل جهان کند
- انحصار معنای کمک در رفع نیازهای فیزیولوژیکی ،مصداق تکلیف مالایطاق( تکلیف و دستوری که از عهده فرد مکلف بر نمی آید)است.یعنی اساسا ما به لحاظ روانی نمی توانیم که فقر روانی اطرافیانمان را برای مدت زمان طولاتی تاب بیاوریم و در عین حال که شاهد نیاز آنها هستیم ،تمام کمکمان را به رفع فقر از نیازهای فیزیولوژیوی انسان های دیگری در نقاط دور دست اختصاص دهیم.
- گرچه در مقام نظر و به لحاظ منطقی رفع نیازهای فیزیولوژیکی بر نیازهای روان بنیاد مقدم است. اما در مقام عمل وقتی خود ما نیازهای روانی شدیدی داشته باشیم این نیاز و طلب درونی مانع از آن می شود که ما با مساله مواجه صرفا منطقی داشته باشیم و نسبت به کسانی که نیاز روانی ما را ندیده می گیرند(ولو اینکه بدانیم که آنها برای رفع نیازهای فیزیولوژکی دیگران گام بر می دارند)دچار نفرت و خشم و کینه خواهیم شد. و روشن است که در جامعه ای که تعداد قابل توجهی از افراد آن گرفتار خشم و نفرت به دیگری باشند، صلح و آرامش در خطر دائم خواهد بود
اما غفلت از نیازهای روانی افراد کم دست اخلاقی نیست زیرا:
- ندیده گرفتن نیازهای روانی افرادی که چشم در چشم آنها داریم با این توجیه که باید کمک های مالی را به دست کسانی برسانیم که گرفتار فقر فیزیولوژیکی هستند؛ سبب می شود فضیلت رحمت و شفقت و مروت از بین رود. و نبود این فضائل جهان را سرد و بی روح و نازیبا خواهد کرد. ضمن اینکه سرکوب حس ترحم و شفقت به قساوت قلب خواهد انجامید و به مرور زمان ما را در مقابل درد و رنج دیگران بی تفاوت خواهد کرد و به تدریج فضیلت دیگرمداری را نحیف و رذیلت خودمداری را فربه خواهد کرد
- انحصار معنای فقر در معنای فیزیولوژیکی و بالتبع آن نادرست دانستن استمداد و کمک به نیازهای روان بنیان افراد، سبب می شود که ما در عمل چندان بخشش و استمداد نکنیم. زیرا اکثر ما انسان ها آنقدر اخلاقی نیستیم که بتوانیم در طول زندگی به یاد فقیرانی باشیم که شاهد فقر آنها نیستیم اما می دانیم که در گوشه و کنار جهان وجود دارند. منشا بسیار از بخشش های ما براتگیخته شدن حس ترحم ما است و این با مشاهده عینی حاصل می شود .ضمن اینکه اکثر ما انسان ها در بخشش به مرحله ای نرسیده و نخواهیم رسید که برایمان علی السویه باشد که فردی که کمک ما را دریافت می کند نسبت خونی یا آشنایی با ما دارد یا ندارد و اکثر ما دوست داریم که کمک هایمان را به فامیلها و آشنایان نیازمند برسانیم.
- بسیاری از کسانی که فقر و نیاز روانی دارند کسانی هستند که ما با آنها نسبت عاطفی داریم یعنی فامیل یا آشنای نزدیک ما هستند و این قرابت هم انگیزه ما برای کمک را دوچندان می کند و هم خودش به لحاظ اخلاقی حقی بر گردن ما ایجاد می کند. قرابت حق ایجاد می کند. حق تکوینی نه حق دستوری. یعنی فردی که به ما نزدیک است بخاطر همین نزدیکی احساس می کند که بر گردن ما حقی دارد و ما نباید نسبت به او بی تفاوت باشیم و جایگاه او برای ما در حکم کسانی باشد که با ما هیچ نسبتی ندارند
- ..........