سال 1650 پاپ اینوسنت دهم ملقب به بیگناه بر صندلی مجللش تکیه زده است. او جامهای لینن به تن دارد با بالاپوشی از ابریشم سرخ که بر دوشش میدرخشد و نگاه نافذ و پرسشگراش به ورای بوم نقاش خیره شده است. سکوت سنگینی بر فضا حاکم است همه چیز در انتظار فرمان یا نطقی از جانب اوست. کاغذ در دستش را ببینید!
ولاسکس نقاش اسپانیایی اثر، با دقت و ظرافت تمام، جزئیات چهره پاپ را بر روی بوم به تصویر کشیده است. هر خط، هر چین و هر چروک بر پوست او داستانی از قدرت، اقتدار و استبداد مطلق پاپ بیگناهِ در تصویر را بازگو میکند. پرتره درست پنج سال قبل از مرگ پاپ کشیده شده است. در اثر گویی پاپ میخواهد به عمق وجود بیننده نفوذ کند و قصد و نیت بیننده را تشخیص دهد.
اما تنها نقاش است که از نفوذ نگاه پاپ خود را در امان نگاه میدارد.گویی نقاش با قلمموی خود نه تنها چهره پاپ، بلکه در اعماق وجود او نفوذ و روح و روان او را بر روی بوم نقاشی عریان کرده است. او لایه های عمیقتر و ظریفتری را در نگاه پاپ مشاهده کرد. رگههایی از تردید، اضطراب و حتی رنج ناشی از قدرتش. بار سنگین مسئولیت در این سال های آخر بر روح و روانش سایه افنکنده. این اثر صرفا تصویری از یک مرد نیست! باز تابی از یک قدرت گذراست در عین اقتدار.
سال ۱۹۵۳ درست 303 سال پس از نقاشی ولاسکس. فرانسیس بیکن نقاش اکسپرسیونست ایرلندی- انگلیسی پرتره پاپ اینوسنت دهم اثر ولاسکس را که یکی از مشهور ترین پرتره های قرن ۱۷ام شناخته میشد را مورد مطالعه قرار داد. او فراتر از بازآفرینی صرف، آن را به تجربهای زیسته تبدیل کرد. بیکن با نفوذ به نگاه ولاسکس، آنچه را که نقاش اسپانیایی دیده بود، به زبان خاص خود ترجمه کرد و تصویری آشفته و رنجور از پاپ را به نمایش گذاشت.
پاپ در ۱۹۵۳ هنوز هم بر صندلی مجللش تکیه زده است اما این بار در فضایی نچندان اشرافی و سرخ بلکه در فضایی تیره و وهمآلود. گویی در قفسی از تاریکی و اضطراب گرفتار شده و راه نجاتی از آن نمییابد. این فضای محبوس را میتوانید از خطوط اطراف صندلی پاپ مشاهده کنید. جامههای فاخراش در تضاد عمیقی با چهره رنجور و معوج او قرار گرفتهاند.
دیگر نگاه پاپ آن نفوذ و پرسشگری کار ولاسکس را ندارد. گویی تماشاچیان در حال مشاهده روح او در پس پشت نقاشی ولاسکس هستند؛ در حالی که به اعماق تاریکی بخار میشود. دهان پاپ نیمه باز است. بنظر میرسد در حال فریاد کشیدن است اما صدایی از او به گوش نمیرسد. هیچ فرمانی نمیتواند او را رهایی بخشد. فضا هنوز سنگین است اما دیگر ساکت نیست. تمام تابلو در حال ذوب شدن است نه دیگر صندلی آن استحکام گذشته را دارد و نه در اطرافش خبری از جلال و شکوه سرخی که ولاسکس در عین سادگی به تصویر کشیده بود. او را پاپ بیگناه خطاب میکردند اما چه کسی است که بیگناه خطاب شدگان را میسوزاند؟