حسین عبداللهی
حسین عبداللهی
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

تاثیر تصادف بر زندگی

تصادف
تصادف

اواسط صبح بود صدای بادی که لاله‌های گوشم بوجود آورنده آن بودند را هرگز فراموش نمی‌کنم، بر بلندای کوه قطرات کوچک مه بر گونه‌های سردم می‌زدند و آن‌ها را بی‌حس‌تر و بی‌حس‌تر می‌کردند، باید دستانم را مدام به هم می‌فشردم و گرم می‌کردم تا توان نوشتن با من همراه باشد.

زیبایی محو شدن آهسته کوه‌ها را در مه هرگز فراموش نمی‌کنم، ابر‌های مملو از باران بر تن خشک کوه‌ها می‌زدند و آن‌ها را لطیف‌تر از پیش می‌کنند، زیبا تر از پیش ناشناخته‌تر از پیش …

خیره به طبیعتی نمناک از قطرات باران شده بودم، خیره به آسمانی که پرتو‌های خورشید در آن ناپیدا بود، زمان در گذر بود و جریان مداوم هوا در سینه … .

در حال سیر در خیالات خود بودم که ناگهان صدایی توجه مرا به خود جلب کرد، صدای نزدیک شدن گام‌های فردی که می‌دانستم قرار است سهمی در دنیا‌های نامتناهی من داشته باشد … . این صدا تا جایی ادامه داشت که دیگر صدایی نشنیدم، سکوت در دنیا‌های من حکم فرما شد که سوالی این حاکمیت را از بین برد.

اهمیتی ندارد که او که بود و سوال او چه؟!

مهم این است که او از آن لحظه تا کنون همراه من است، همراه من

در آن لحظه واژه‌ها قدرتشان را از دست دادند؛

باید می‌دانستم، باید می‌دانستم که دنیایم از تولد تا مرگ سرار سوال بی‌جواب خواهد شد، باید می‌دانستم که اسرار زندگی بر من آشکار خواهد شد، اما فقط چگونگی آن و نه چرایی آن !

باید می‌دانستم در آن لحظه و آنجا ما تنها افراد حاضر نبودیم و من تنها تصمیم گیرنده نبودم!


سالها دنیایم سراسر سوال است از تاثیر تصادف بر زندگی. اگر در آن لحظه در مکان و زمان دیگری به سر می‌بردم چه؟ آیا او هنوز همراه من بود؟، اگر سفرم به آن مقصد با تاخیر همراه بود چه؟، آیا او هنوز همراه من بود؟، آیا آن اتفاق باید در آن لحظه و مکان می‌افتاد؟، کمی تامل کردم و باز هم سیلابی از سوالات مرا غرق در خود کرد، من چگونه با شما آشنا شدم؟، با این فرهنگ؟، با این زبان؟ با این خوانواده؟، با این … .

ما زاده تصادف‌ایم، جهان ما با تصادف وجودیت یافت، ما با تصادف گام در این دنیا نهادیم، با تصادف به علاقه‌های خود پی‌بردیم، با تصادف عاشق شدیم، با تصادف به بقای نسل خود پرداختیم؛ ما با زنجیره‌ای از تصادف‌ها در حال سپری کردن عمر خود هستیم و در آخر با تصادف با مرگ همنشین خواهیم شد؛ چرا که زنجیره‌ای از رخداد‌های کوچک ما را با مرگ هم آغوش خواهد کرد، رخداد‌هایی که اگر هر کدام از آنها، اگر به شیوه‌ی دیگری اتفاق می‌افتاد ما هنوز هم در این دنیا حضور داشتیم.


سرنوشت، تقدیر، تصادف، آیا می‌شود قدرت تاثیر آن‌ها را بر زندگی انکار کرد؟، آیا باید زندگی خود را به دست آن‌ها وانهیم؟، آیا من باید به اجبار عاشق کسی شوم که سرنوشت او را به من معرفی خواهد کرد؟، آیا باید منتظر بمانم یا خود اقدامی کنم؟، آیا انسان موجودی منفعل است؟، آیا در این دنیا باید (منفعل) باشد؟، آیا سرنوشت تعیین کننده تصادف‌هاست یا تصادف تعیین کننده سرنوشت؟ زندگی ما زاده احتمالات ناشی از تصادف هاست، آیا ما تابیر اشتباهی از طبیعت احتمالاتیم؟، احتمالاتی که وقوع رخداد‌ها را بی‌معنا میداند؟، تصادف فاقد معناست.


اگر این مجموعه رخداد‌ها شاکله زندگی ما باشند، آیا زندگی معنایی دارد؟، معنا در چه نهفته است در نگرش یا جهان پیرامون ما؟، آیا باید معنا ببخشیم یا جهان ما به خودی خود سرشار از معناست؟، معنا در عمل است یا در تصویر آن عمل؟، آیا باید علاقه‌مند بود یا شد؟، آیا باید عشق ورزید یا عاشق شد؟، آیا برای غرق نشده باید شنا کرد یا فقط خود را رها کرد؟، آیا این وظیفه ما است که به چیزی که سرنوشت و تصادف به ما تحمیل کرده معنا ببخشیم؟، آیا این وظیفه ما است که به وجودیت خود دلیل ببخشیم یا وجود ما از پیش دلایل مشخصی دارد؟، چه کسی تعریف کرده چگونه می‌شود این دلایل را پیدا کرد؟


هر یک از ما همزمان در دو دنیا در حال سپری کردن عمر خود هستیم؛

جهان درون: ذهن، رویا، کائنات، الوهیت و … (بعد معنوی انسان)

جهان برون:  ملموس و عینی و … (بعد فیزیکی انسان)

هیچ کس از ابتدا و انتهای آنها اطلاعی ندارد، ما در وسط این دو منبع بی‌پایانیم؛

مختصات واقعی ما در این دو کجاست؟، چه طور جایگاه واقعی خود را در این دنیا‌ها پیدا کنیم؟، آنهم با گذر سریع زمان و عمری محدود؛ انسان با دایره شناخت و فرصرت زندگی محدود خود در این دو عالم، چگونه، چگونه خواهد فهمید که هست و کجا هست و به کجا می‌رود یا باید برود؟!

تعیین کننده داستان زنگی ما کیست؟، آیا زندگی کتابی است که از پیش تعریف شده یا تعریف‌گر آن ما هستیم؟، آیا همه باید دست به قلم شویم و داستان منحصر به فرد خود را بنویسیم یا جوهر از پیش خالی است و ما صرفا راوی داستان خود هستیم؟


می‌گویند زندگی راز است، چرا که اگر ما از تمام رخدادها و اتفاقات آگاهی می‌داشتیم آیا زندگی هنوز هم برای ما جذاب بود؟

رخدادهای فارغ از پیش بینی برای ما جذاب است، ناشناخته‌ها برای ما جذاب است، ناآگاهی جذاب است، جذابیت هم در رخدادهای بد نهفته است و هم خوب، رخدادهای خوب خاطره سازند و رخدادهای بد آگاهی دهنده.



انسان موجودی دارای حق انتخاب

می‌گویند ما حق انتخاب داریم، اما حق انتخاب بین گزینه‌هایی که سرنوشت برای ما تعیین کرد؟ چرا باید انتخاب‌های ما محدود به شرایط موجود باشد؟ حال آن که می‌توانیم فراتر از زمان و مکان خود انتخاب کنیم.

در آن لحظه من تنها دو انتخاب داشتم که سرنوشت و تصادف پیش رویم گذاشته بودند؛ این که اجازه هم نشینی به او را می‌دادم یا نمی‌دادم.

من تعیین نکرده بودم در چه زمانی او باید باشد؛

من تعیین نکرده بودم در چه مکانی او باید باشد؛

من تعیین نکرده بودم در چه کسی او باید باشد؛

من تعیین نکرده بودم …

اگر آن بهترین گزینه‌ای که من می‌توانستم داشته باشم نبود چه؟، اگر بهترین گزینه بود و من آن را نمی‌پذیرفتم چه؟، اگر، اگر، اگر، …

شاید زندگی برای تصمیم گیری سهل‌تر ما با توجه به ذهن و زمان محدودمان از تعداد این انتخابات کاسته، اما آیا با حق انتخاب بیشتر نمی‌توانستیم تصمیمات درست بیشتری بگیریم؟

فرصت انتخاب‌های درست بیشتر؟، سوال مهم‌تر این است که آیا آن گذینه‌هایی که به ما معرفی می‌شود جزو تصمیمات درست زندگی ما است و یا نادرست؟



در این دنیا پذیرفتم که زندگی و سرنوشت تصمیم‌گیری را برای ما آسان تر نمی‌کنند، فقط دنیای ما را کوچک تر می‌کنند

آیا طرز نگرش ما می‌تواند خط سیر تصادف‌ها را به سمت چیزی بکشد که ما خواهان آن هستیم؟، آیا آینده نگری و رویا پردازی ما صرفا کاری بیهوده است؟

در تصادف نقص است، چرا که وقوع رویدادهای خارچ از دایره باور و شناخت ذهنی ما اشتباه است، انتخاب خارج از باور و نگرش‌هایمان اشتباه است، ما و جهان ما زاده تصادف و اشتباهیم.

این که چه چیزی باشم را چه کسی تعیین می‌کند؟



چرا مهم‌ترین تصمیمات زندگی ما با اختیار خودمان صورت نمی‌گیرد؟

زندگی سراسر سوالات بی‌جواب است، سراسر ابهام، سراسر از نمی‌دانم‌ها یا نباید بدانم‌ها، سراسر از نشدن‌ها، ناپیدا‌ها، ناشناخته‌ها؛ در پایان این داستان سراسر از سوالات بی‌پاسخ، ما به عنوان انسان‌های محدود به ماده و لحظه اکنون، چگونه در پی چیزی هستیم که زاتشان مطلقا بر ما پوشیده است؟!

انسان‌ها زجر می‌کشند، اگر با این واقعیت رو برو شوند که توانایی کنترل خیلی چیزها را ندارند. اختیار دورغین و پوشالی برای حیات لازم است، لازم.





پی‌نوشت: ما فقط می‌توانیم با تلاش بیش‌تر، درصد رخدادهای خارج از کنترل‌مان را کاهش دهیم اما هیچگاه، هیچگاه نمی‌توانیم آن را از بین ببریم.

زندگیحسین عبداللهیسرنوشتاحتمالانتخاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید