حسین عبدالملکی
حسین عبدالملکی
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

آنجاکه نقطه‌‏ها روایت می‏‌کنند


حسین عبدالملکی؛

آنجاکه نقطه‌‏ها روایت می‏‌کنند

آن چیزهای تیز و نامرتب، آن نقطه بازی‏‌های پرهیاهوی بی‏‌معنای اولیه، و آن 20 بی‏‌فایده، و آن بزم کودکانهِ به‏‌دست آوردنش، آغازی بود برای نوشتن و خواندن بریل.

آنجاکه نقطه‌‏ها روایت می‏‌کنند

خبرگزاری کتاب ایران‌(ایبنا)؛ حسین عبدالملکی، کارشناس و پژوهشگر سازمان اسناد و کتابخانه ملی، به‌مناسبت روز جهانی بریل در روایتی کوتاه از تجربه شخصی‌اش از جریان آشنایی با خط بریل و اهمیت آن حتی بعد از گذشت بیش از دو قرن نوشته است. این یادداشت را در ادامه می‌خوانید:

آنجاکه نقطه‌‏ها روایت می‏‌کنند؛

تجربه‌ زیسته‌ای از جنس بریل

«دو سه هفته‏‌ای از کلاس اول ابتدایی می‏‌گذشت که معلمم کاغذی را زیر دستم لغزاند و دستم را گرفت و روی آن گذاشت؛ ناخواسته دستم را کشیدم، در پرتوی یک حس متناقض، گرمای دست با محبت معلمم از یک‏‌سو، که مرا یاد همان دستی می‏‌انداخت که دو روز پیش با استفاده از یک سیب، یک بادکنک بزرگ و یک طالبی یا هندوانه گرد و چند شیء ساده دیگر، با ابتکار مثال‏‌زدنی خودش، حجم و وزن و اندازه و بسیاری مفاهیم پایه دیگر را به همان زبان کودکانه به من آموخت، و آن روز با سرمستی بسیار، فکر می‏‌کردم که دانای کل شده‏‌ام!


و از طرف دیگر، در پناه آن دست با محبت، زبری و تیزی چیزهای نامرتب بر روی کاغذ، انگشتانم را اذیت کرد؛ زبری و تیزی زمختی که تنها ارتباط پیدا و ناپیدایش با داده‏‌های ذهنی‏ام، سمباده‏ای بود که همان تابستان، پدرم در هنگام رنگ کردن در مغازه‏اش برای برداشتن رنگ‏‌های پوسیده از آن استفاده می‏‌کرد، چند تکه کوچک را هم به من داد که با آن بازی کنم، البته با این هشدار که دستم را زخمی نکنم.


معلم دوباره دستم را گرفت و بر روی همان چیزهای تیز گذاشت و شنیدم که باید از این به بعد، با این درس بخوانم؛ و نامش «بریل» بود.


... از آن روز، لمس مداوم نقطه‏‌ها و اشکال برای حساس شدن بیشتر انگشتانم برای خواندن بریل، و نقطه‌بازی و کشیدن خط‏‌های بلند و کوتاه و برخی کارهای از این دست برای یادگیری و تقویت نوشتن بریلم آغاز شد.


هر روز ترکیب چند نقطه را یاد می‏‌گرفتم، و آ و ب و ت و... نام می‏‌گرفت.


بیشتر برایم مثل بازی می‏‌ماند. ترکیب چند نقطه و ترکیب آن‏‌ها با یکدیگر و نامشان می‏‌شد، «حرف» و «کلمه»


در کشاکش همین نقطه‌بازی‏‌ها بدون آنکه دقیقاً متوجه شوم، در حال امر مهمِ «یادگیری خطی برای خواندن و نوشتن» هستم، آنقدر مهم، که از برای آن تاریخ را دو قسم کرده‏‌اند.


اولین املاء فرا رسید. معلم کنارم نشسته بود؛ یکی‌یکی کلمات را می‏‌گفت و با هجی کلمات، کمکم می‏‌کرد که جای نقطه‏‌ها را پیدا کنم و سوراخشان کنم. به نظرم خیلی وقت املاء طول کشید، در حالی‏‌که درد دستانم از به‏‌دست گرفتن چوب نتراشیده قلمی که همان را هم معلمم درست کرده بود، در تمام بدنم می‏‌پیچید، پرسیدم نمره‏‌ام چند شد؟ «20 ولی بی‏‌فایده، بیستِ بی‏‌فایده، چون همه‏‌اش را با هم نوشتیم.» بقیه‏‌اش را دیگر نشنیدم یا بهتر بگویم نفهمیدم که می‏‌گفت: «املاهای بعدی رو کم‌کم خودت می‌نویسی و خودت 20 میشی»


خوشحال و سرمست بعد از پایان مدرسه، همین که به در خانه رسیدم، مانند کسی که در یک نبرد دراماتیک تمام عیار پیروز شده باشد، با صدای رسا خانواده را از گرفتن 20 بی‏فایده مطلع کردم؛ که اگر اندکی از تبعات آن آگاه بودم، قطعاً مقدمات برچسبی برای شوخی و خنده و تکه انداختن و برچسب زدن به خودم، آن هم برای چندین سال را فراهم نمی‏‌کردم. در هر دعوای کودکانه‏‌ای، 20 بی‏فایده پیش می‏آمد و حتی بزرگتر هم که شدم، گاهی دوباره 20 بی‏فایده در حضور من، نقل مجلس بود و اسباب شادی و خنده!.


آن چیزهای تیز و نامرتب، آن نقطه بازی‏‌های پرهیاهوی بی‏‌معنای اولیه، و آن 20 بی‏‌فایده، و آن بزم کودکانهِ به‏‌دست آوردنش، آغازی بود برای نوشتن و خواندن بریل.

خواسته یا ناخواسته بریل هر روز مهمان انگشتانم بود و شاید هم انگشتان من مهمان بریل.


...کتاب‏‌های درسی به خط بریل به‌علت مشکلات فراوان در تولید و توزیع این کتاب‏‌ها سر وقت نمی‏‌رسیدند، و کلاس اولم هرگز کتاب ریاضی و علوم را به خود ندید؛ شرایطی که هر سال برای چند کتابی تکرار می‏‌شد.


کلاس دوم بودم و در حال ورق زدن کتاب علوم بریلی که به‌دلیل نامناسب بودن صحافی و جدا شدن صفحات‏اش از یکدیگر، به مانند قریب به اتفاق باقی کتاب‏‌ها، پدرم صفحات کتاب را با استفاده از نخ به یکدیگر متصل کرده بود و الحق و الانصاف از آن به ظاهر صحافی اولیه، بهتر و محکم‏تر می‏‌نمود.


در حال مرور درس آن روز بودم، یکی از معلم‏‌های فامیل که به خانه‏‌مان آمده بود گفت: «چه می‏کنی؟» برایش توضیح دادم که کتاب علوم است و درس امروزمان...

همان سوال‏‌های همیشگی و جواب‏‌های کودکانه تکراری‏‌ام درباره بریل که ظاهراً هیچ‌کس و حتی خودم را اقناع نمی‏‌کرد، پیش کشیده شد، با کنجکاوی خاصی پرسید که صفحه‏‌های آخر این (منظور کتاب) چیه؟


ورق زدم و درس آخر را آوردم «نام درس صدا بود؛ درس آخر کتاب علوم دوم ابتدایی» با هیجان فراوان و با تعجب بسیار خاصی گفت: «این که با کتاب ما فرقی نمی‌کنه» و از اینکه دو سال پیش معلم کلاس دوم ابتدایی بوده و درس «صدا» از کتاب علوم را به یاد دارد، سخن به میان آورد.


در واقع، آقامعلم فامیل وقتی مشاهد کرد، درس صدا به‌عنوان آخرین درس کتاب علوم که قاعدتاً در اواخر سال تحصیلی به آن می‏‌رسیم و تدریس می‏‌شود را در همین اواسط سال می‏‌توانم بخوانم؛ تازه دوزاری‏اش افتاد و تعجب پشت تعجب!


کاشف به عمل آمد که همه و ازجمله این معلم فامیل، تاکنون فکر می‏‌کردند که این برگ‏‌های برجسته چسبیده به همِ دست من، صرفاً برای سرگرمی است و همه درس‏‌ها را یک نابینا تنها به حافظه می‏‌سپارد و روی این برگه‏‌ها هم دست می‏‌کشد تا سرگرم شود!


برایم جالب بود؛ بعداً فهمیدم که به حکم تاریخ، آدمی همیشه برای ارضاء کنجکاوی خود فارغ از درست یا نادرست بودن در وهله اول، برای هر امر و کاری، دلیلی را برای خود می‏‌آفریند؛ از همان زمان، تصورِ استوار شدن زمین بر شاخ گاوی گرفته تا...، و از قضا انگار درس خواندن فرد نابینا هم از این امر مسثتنی نبود.


و برای دست کشیدنِ گاه و بی‏گاه من بر صفحات برجسته، و مهم‏‌تر از آن، دلیل و قاعده‏مند کردن آن برای ذهن خود، چنین تصوری را ساخته و پرداخته بودند و در کشاکش عدم معرفی و ناآشنایی درصد بالایی از آحاد جامعه در حدود سه دهه پیش با خط بریل (دوم ابتدایی من)، چنین تصور برساخت‌ه‏ای رسمیت و تسری نیز یافته بود، که همچنان با گذشت 30 سال، خیلی اوضاع بهتر نشده‌است و هنوز هم بسیاری از افراد حتی افراد تحصیل‏‌کرده، آگاهی صحیحی نسبت به بریل و نحوه خواندن و نوشتن نابینایان ندارند.


آن روز، آن روایت شکل یافته و تصور برساخته از نحوه درس خواندن من فرو ریخت؛ و بعد از نزدیک به 18 ماه از آغاز خواندن و نوشتن من با بریل، جهان زیسته اطراف من نیز خواندن و نوشتنم را با این خط به رسمیت شناختن که من هم می‏‌توانم بنویسم و بخوانم تنها با خطی متمایز از خط دیگران...


...معلمم بی‏‌هیچ کم و کاست و با تلاش و پشتکاری طاقت‌فرسا و البته مثال‏‌زدنی و مستمر، با وجود نبودن جاذبه چندانی در بریل برای یک کودک، مرا به خواندن و نوشتن بریل تشویق و حتی مجبور می‏‌کرد.


تمام درس‏‌های کتاب فارسی را باید دو یا سه بار و یا حتی چهار بار رونویس می‏‌کردم؛ نوشتن برخی قصه‏‌ها و داستان‏‌های کوتاه که برایم می‏‌خواند، و باید به بریل می‏‌نوشتم جای خود؛ نامش تکلیف بود و غذاب‏آورترین بخش زندگی من تا پایان کلاس چهارم؛ عذابی بسیار سودمند که به شکل ناخوادگاه و البته آگاهانه توسط معلمم خواندن و نوشتن بریل و مطالعه از این راه را برایم درونی کرد.


امروزه هر چند به لطف فناوری‏‌ها، قریب به اتفاق کارهایم را با رایانه انجام می‏‌دهم، اما در بعضی تنگناها، چنان بریل کارآمد است که هیچ رایانه و فناوری و... جای آن را نمی‏‌گیرد و آنجاست که سودمندی آن تکلیف‏‌های عذاب‏آور، نمود می‏‌یابد.


از سوی دیگر، بنابر پژوهش‏‌های بسیار انجام شده در آمریکا، کانادا، دانمارک و... و در بازه‏‌های زمانی مختلف افراد با آسیب بینایی که از بریل هم استفاده می‏‌کنند، چه از بُعد شغلی و چه تحصیلی و... توفیق بیشتری را به‌دست خواهند آورد و در نوشتن و صحیح نوشتن نیز نسبت به افراد همسان خود موفق‏‌تر خواهند بود.


...امروز دویست و داوزدهمین سال تولد کسی است که معلم من با آن چیزهای زمخت تیز، آن نقطه‌بازی‏‌ها، آن 20 بی‏‌فایده، آن تکلیف‏‌های عذاب‏‌آور و آن تشویق و مجبور کردن‏‌ها به خواندن و نوشتن بریل، خط نوشتاری ابداعی او را که چراغ راهی برای هر نابینایی است به من آموخت؛ «لویی بریل» که خط ابداعی‏‌اش را نیز به نام خودش نامگذاری کرده‏‌اند و با گذشت دو قرن از ابداعش هنوز «بریل» مانده‌است و هنوز هم با ظهور تمامی راهبردهای جایگزین، ایجاد و رشد فناوری‏‌های ویژه و بسیاری تحولات دیگر، همچنان روش اصلی و تنها روش بی‏‌واسطه مطالعه و دستیابی نابینایان به اطلاعات و باسواد شدن آن‏‌ها به معنای تام کلمه است.


فردی که از بابت نبوغ بزرگش، سازمان ملل «4 ژانویه» همزمان با تولد او را برای رسمیت‏‌یابی جهانی خط بریل و فرهنگ‌سازی درباره این خط و البته بررسی چالش‏‌ها و مشکلات پیش‏روی آن و...، به‌عنوان «روز جهانی خط بریل» نامگذاری کرده‌است؛ و فعالیت‏‌ها، برنامه‏‌ها، نشست‏‌ها و مراسم‏ فراوانی در کشورهای مختلف به پاس این روز و تأکید بر به رسمیت شناختن حافظه علمی و فرهنگی بیش از 300 میلیون فرد با آسیب بینایی در جهان برگزار می‏‌شود.


خط بریلبریلحسین عبدالملکیروز جهانی بریلنابینا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید