حسین عبدالملکی؛
آنجاکه نقطهها روایت میکنند
آن چیزهای تیز و نامرتب، آن نقطه بازیهای پرهیاهوی بیمعنای اولیه، و آن 20 بیفایده، و آن بزم کودکانهِ بهدست آوردنش، آغازی بود برای نوشتن و خواندن بریل.
آنجاکه نقطهها روایت میکنند
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)؛ حسین عبدالملکی، کارشناس و پژوهشگر سازمان اسناد و کتابخانه ملی، بهمناسبت روز جهانی بریل در روایتی کوتاه از تجربه شخصیاش از جریان آشنایی با خط بریل و اهمیت آن حتی بعد از گذشت بیش از دو قرن نوشته است. این یادداشت را در ادامه میخوانید:
«دو سه هفتهای از کلاس اول ابتدایی میگذشت که معلمم کاغذی را زیر دستم لغزاند و دستم را گرفت و روی آن گذاشت؛ ناخواسته دستم را کشیدم، در پرتوی یک حس متناقض، گرمای دست با محبت معلمم از یکسو، که مرا یاد همان دستی میانداخت که دو روز پیش با استفاده از یک سیب، یک بادکنک بزرگ و یک طالبی یا هندوانه گرد و چند شیء ساده دیگر، با ابتکار مثالزدنی خودش، حجم و وزن و اندازه و بسیاری مفاهیم پایه دیگر را به همان زبان کودکانه به من آموخت، و آن روز با سرمستی بسیار، فکر میکردم که دانای کل شدهام!
و از طرف دیگر، در پناه آن دست با محبت، زبری و تیزی چیزهای نامرتب بر روی کاغذ، انگشتانم را اذیت کرد؛ زبری و تیزی زمختی که تنها ارتباط پیدا و ناپیدایش با دادههای ذهنیام، سمبادهای بود که همان تابستان، پدرم در هنگام رنگ کردن در مغازهاش برای برداشتن رنگهای پوسیده از آن استفاده میکرد، چند تکه کوچک را هم به من داد که با آن بازی کنم، البته با این هشدار که دستم را زخمی نکنم.
معلم دوباره دستم را گرفت و بر روی همان چیزهای تیز گذاشت و شنیدم که باید از این به بعد، با این درس بخوانم؛ و نامش «بریل» بود.
... از آن روز، لمس مداوم نقطهها و اشکال برای حساس شدن بیشتر انگشتانم برای خواندن بریل، و نقطهبازی و کشیدن خطهای بلند و کوتاه و برخی کارهای از این دست برای یادگیری و تقویت نوشتن بریلم آغاز شد.
هر روز ترکیب چند نقطه را یاد میگرفتم، و آ و ب و ت و... نام میگرفت.
بیشتر برایم مثل بازی میماند. ترکیب چند نقطه و ترکیب آنها با یکدیگر و نامشان میشد، «حرف» و «کلمه»
در کشاکش همین نقطهبازیها بدون آنکه دقیقاً متوجه شوم، در حال امر مهمِ «یادگیری خطی برای خواندن و نوشتن» هستم، آنقدر مهم، که از برای آن تاریخ را دو قسم کردهاند.
اولین املاء فرا رسید. معلم کنارم نشسته بود؛ یکییکی کلمات را میگفت و با هجی کلمات، کمکم میکرد که جای نقطهها را پیدا کنم و سوراخشان کنم. به نظرم خیلی وقت املاء طول کشید، در حالیکه درد دستانم از بهدست گرفتن چوب نتراشیده قلمی که همان را هم معلمم درست کرده بود، در تمام بدنم میپیچید، پرسیدم نمرهام چند شد؟ «20 ولی بیفایده، بیستِ بیفایده، چون همهاش را با هم نوشتیم.» بقیهاش را دیگر نشنیدم یا بهتر بگویم نفهمیدم که میگفت: «املاهای بعدی رو کمکم خودت مینویسی و خودت 20 میشی»
خوشحال و سرمست بعد از پایان مدرسه، همین که به در خانه رسیدم، مانند کسی که در یک نبرد دراماتیک تمام عیار پیروز شده باشد، با صدای رسا خانواده را از گرفتن 20 بیفایده مطلع کردم؛ که اگر اندکی از تبعات آن آگاه بودم، قطعاً مقدمات برچسبی برای شوخی و خنده و تکه انداختن و برچسب زدن به خودم، آن هم برای چندین سال را فراهم نمیکردم. در هر دعوای کودکانهای، 20 بیفایده پیش میآمد و حتی بزرگتر هم که شدم، گاهی دوباره 20 بیفایده در حضور من، نقل مجلس بود و اسباب شادی و خنده!.
آن چیزهای تیز و نامرتب، آن نقطه بازیهای پرهیاهوی بیمعنای اولیه، و آن 20 بیفایده، و آن بزم کودکانهِ بهدست آوردنش، آغازی بود برای نوشتن و خواندن بریل.
خواسته یا ناخواسته بریل هر روز مهمان انگشتانم بود و شاید هم انگشتان من مهمان بریل.
...کتابهای درسی به خط بریل بهعلت مشکلات فراوان در تولید و توزیع این کتابها سر وقت نمیرسیدند، و کلاس اولم هرگز کتاب ریاضی و علوم را به خود ندید؛ شرایطی که هر سال برای چند کتابی تکرار میشد.
کلاس دوم بودم و در حال ورق زدن کتاب علوم بریلی که بهدلیل نامناسب بودن صحافی و جدا شدن صفحاتاش از یکدیگر، به مانند قریب به اتفاق باقی کتابها، پدرم صفحات کتاب را با استفاده از نخ به یکدیگر متصل کرده بود و الحق و الانصاف از آن به ظاهر صحافی اولیه، بهتر و محکمتر مینمود.
در حال مرور درس آن روز بودم، یکی از معلمهای فامیل که به خانهمان آمده بود گفت: «چه میکنی؟» برایش توضیح دادم که کتاب علوم است و درس امروزمان...
همان سوالهای همیشگی و جوابهای کودکانه تکراریام درباره بریل که ظاهراً هیچکس و حتی خودم را اقناع نمیکرد، پیش کشیده شد، با کنجکاوی خاصی پرسید که صفحههای آخر این (منظور کتاب) چیه؟
ورق زدم و درس آخر را آوردم «نام درس صدا بود؛ درس آخر کتاب علوم دوم ابتدایی» با هیجان فراوان و با تعجب بسیار خاصی گفت: «این که با کتاب ما فرقی نمیکنه» و از اینکه دو سال پیش معلم کلاس دوم ابتدایی بوده و درس «صدا» از کتاب علوم را به یاد دارد، سخن به میان آورد.
در واقع، آقامعلم فامیل وقتی مشاهد کرد، درس صدا بهعنوان آخرین درس کتاب علوم که قاعدتاً در اواخر سال تحصیلی به آن میرسیم و تدریس میشود را در همین اواسط سال میتوانم بخوانم؛ تازه دوزاریاش افتاد و تعجب پشت تعجب!
کاشف به عمل آمد که همه و ازجمله این معلم فامیل، تاکنون فکر میکردند که این برگهای برجسته چسبیده به همِ دست من، صرفاً برای سرگرمی است و همه درسها را یک نابینا تنها به حافظه میسپارد و روی این برگهها هم دست میکشد تا سرگرم شود!
برایم جالب بود؛ بعداً فهمیدم که به حکم تاریخ، آدمی همیشه برای ارضاء کنجکاوی خود فارغ از درست یا نادرست بودن در وهله اول، برای هر امر و کاری، دلیلی را برای خود میآفریند؛ از همان زمان، تصورِ استوار شدن زمین بر شاخ گاوی گرفته تا...، و از قضا انگار درس خواندن فرد نابینا هم از این امر مسثتنی نبود.
و برای دست کشیدنِ گاه و بیگاه من بر صفحات برجسته، و مهمتر از آن، دلیل و قاعدهمند کردن آن برای ذهن خود، چنین تصوری را ساخته و پرداخته بودند و در کشاکش عدم معرفی و ناآشنایی درصد بالایی از آحاد جامعه در حدود سه دهه پیش با خط بریل (دوم ابتدایی من)، چنین تصور برساختهای رسمیت و تسری نیز یافته بود، که همچنان با گذشت 30 سال، خیلی اوضاع بهتر نشدهاست و هنوز هم بسیاری از افراد حتی افراد تحصیلکرده، آگاهی صحیحی نسبت به بریل و نحوه خواندن و نوشتن نابینایان ندارند.
آن روز، آن روایت شکل یافته و تصور برساخته از نحوه درس خواندن من فرو ریخت؛ و بعد از نزدیک به 18 ماه از آغاز خواندن و نوشتن من با بریل، جهان زیسته اطراف من نیز خواندن و نوشتنم را با این خط به رسمیت شناختن که من هم میتوانم بنویسم و بخوانم تنها با خطی متمایز از خط دیگران...
...معلمم بیهیچ کم و کاست و با تلاش و پشتکاری طاقتفرسا و البته مثالزدنی و مستمر، با وجود نبودن جاذبه چندانی در بریل برای یک کودک، مرا به خواندن و نوشتن بریل تشویق و حتی مجبور میکرد.
تمام درسهای کتاب فارسی را باید دو یا سه بار و یا حتی چهار بار رونویس میکردم؛ نوشتن برخی قصهها و داستانهای کوتاه که برایم میخواند، و باید به بریل مینوشتم جای خود؛ نامش تکلیف بود و غذابآورترین بخش زندگی من تا پایان کلاس چهارم؛ عذابی بسیار سودمند که به شکل ناخوادگاه و البته آگاهانه توسط معلمم خواندن و نوشتن بریل و مطالعه از این راه را برایم درونی کرد.
امروزه هر چند به لطف فناوریها، قریب به اتفاق کارهایم را با رایانه انجام میدهم، اما در بعضی تنگناها، چنان بریل کارآمد است که هیچ رایانه و فناوری و... جای آن را نمیگیرد و آنجاست که سودمندی آن تکلیفهای عذابآور، نمود مییابد.
از سوی دیگر، بنابر پژوهشهای بسیار انجام شده در آمریکا، کانادا، دانمارک و... و در بازههای زمانی مختلف افراد با آسیب بینایی که از بریل هم استفاده میکنند، چه از بُعد شغلی و چه تحصیلی و... توفیق بیشتری را بهدست خواهند آورد و در نوشتن و صحیح نوشتن نیز نسبت به افراد همسان خود موفقتر خواهند بود.
...امروز دویست و داوزدهمین سال تولد کسی است که معلم من با آن چیزهای زمخت تیز، آن نقطهبازیها، آن 20 بیفایده، آن تکلیفهای عذابآور و آن تشویق و مجبور کردنها به خواندن و نوشتن بریل، خط نوشتاری ابداعی او را که چراغ راهی برای هر نابینایی است به من آموخت؛ «لویی بریل» که خط ابداعیاش را نیز به نام خودش نامگذاری کردهاند و با گذشت دو قرن از ابداعش هنوز «بریل» ماندهاست و هنوز هم با ظهور تمامی راهبردهای جایگزین، ایجاد و رشد فناوریهای ویژه و بسیاری تحولات دیگر، همچنان روش اصلی و تنها روش بیواسطه مطالعه و دستیابی نابینایان به اطلاعات و باسواد شدن آنها به معنای تام کلمه است.
فردی که از بابت نبوغ بزرگش، سازمان ملل «4 ژانویه» همزمان با تولد او را برای رسمیتیابی جهانی خط بریل و فرهنگسازی درباره این خط و البته بررسی چالشها و مشکلات پیشروی آن و...، بهعنوان «روز جهانی خط بریل» نامگذاری کردهاست؛ و فعالیتها، برنامهها، نشستها و مراسم فراوانی در کشورهای مختلف به پاس این روز و تأکید بر به رسمیت شناختن حافظه علمی و فرهنگی بیش از 300 میلیون فرد با آسیب بینایی در جهان برگزار میشود.