عبدالملکی: کتاب عصای سفید عنوانش تقریباً قرابتی با محتوای کتاب ندارد. در واقع، همان وجهه نمادین نابینایان که یکی از وجوه نمادین برای اشاره به افراد با آسیب بینایی (عصای سفید) هست را روی این کتاب گذاشتند و شاید یکی از دلائل اینکه این کتاب خیلی آنچنان مورد توجه قرار نگرفته و شاید دوستان نابینا و پژوهشگران حوزه آموزش و پرورش نابینایان چندان این کتاب برایشان شناخته شده نیست به واسطه همین مطالب، اسمی است که روی کتاب گذاشته شده است.
مطالب کتاب ناظر بر دو فصل است یعنی در دو بُعد کلی را دربر می گیرد.
قبل از اینکه به کتاب بپردازم خدمتتان عرض کنم که این کتاب در سال 1351 توسط آقای حبیب فیضیان و در 2000 نسخه و در چاپخانه خورشید تبریز به طبع رسیده و فکر کنم آخرین چاپش باشد. چون من در کتابخانه ملی چاپ جدیدی از آن را ندیدم. یعنی آخرین و اولین چاپ، همان چاپ اول در سال 1351، حدود 48 سال پیش. و به عبارتی، متعلق به حدود نیم قرن پیش هم هست اما باز هم می تواند منبع دست اولی به حساب بیاید چراکه هر چه به یک واقعهایی، منبع نزدیکتری داشته باشیم از لحاظ بُعد زمانی خب طبیعتاً بیشتر می تواند مورد توجه قرار بگیرد.
بخش اول کتاب، درباره سرگذشت یک فرد نابیناست و آنچنان که در مقدمه کتاب خود آقای فیضیان نوشته و در تماس هایی با ایشان داشتم، این سرگذشت، سرگذشتی است واقعی؛
شما در این سرگذشت، داستان زندگی یک فرد نابینا را می خوانید. حالا من خیلی جزئیات را توضیح نمی دهم که از سال 1307 تا دهه 40 و 50 زندگیاش را شامل می شود و از طریق خواندن و مطالعه و حتی تورق این کتاب می شود یک شمایی از زندگی افراد نابینا و نوع نگاه به فرد با آسیب بینایی در تبریز را مشاهده کرد.
از سوی دیگر، چونکه این فرد در آموزشگاه کریستوفل درس می خواند شما در این کتاب می توانید بخش هایی از نوع آموزش در کریستوفل و کیفیت آن، نوع رفتار با دانش آموزان و عزیزانی که آنجا حضور داشتند را در این کتاب لمس کنید و سپس بعد از اینکه مدرسه کریستوفل بسته می شود، نحوه حیات آموزشی، علمی و فرهنگی نابینایان در تبریز و نوع نگاهی که اینجا به آنها داشتند و خیلی مسائل دیگر را در همین بخش اول کتاب می توانید، ببنید.
یک موضوع جالبی که در این کتاب هست، این کتاب در سطوح مختلف می شود نگاه های مختلفی به آن داشت. همون طوری که می دانید یکی از منابع برای پژوهش سرگذشت نامه ها و زندگینامه ها و سفرنامه هاست.
اگر ما یک چیزی را در نظر بگیریم؛ یعنی پرداخت داستانی در یکسو بگذاریم، حالا کلمه پرداخت داستانی شاید خیلی کانسپت خوبی نباشد ولی خب پرداخت داستانی در یکسو قرار بدهیم و در سوی دیگر طیف، بیاییم از امانت داری نسبت واقعیت و وفاداری نسبت به واقعیت را قرار بدهیم، هر چه نویسنده در یک منبع، به سمت وفاداری به آن واقعیت سوق پیدا کند، آن منبع، برای اینکه در زمینه پژوهش به درد بخورد، منبع معتبرتری است. از اینرو، این کتاب حالا با آن مطالعاتی که من بنابر اسناد موجود داشتم و تطابق دادم با متن این کتاب، می شود واقعاً گفت که واقعیت نگری را تا حد زیادی فدای نوع نگارش و پرداخت موضوع و پرداخت داستانی قضیه نکرده است. در واقع، یک سرگذشت واقع نگرانه است. از این جهت می تواند برای پژوهشگران حوزه آموزش و پرورش نابینایان و حتی خود نابینایان مفید باشد در بُعد پژوهشی.
در بُعد اطلاعات عمومی از سوی دیگر، اطلاعات ذی قیمتی حتی برای کسانی که می خواهند اطلاعات کلی درباره تاریخ نابینایان در کشور به دست بیاورند و یا حتی با گذشته این قشر آشنا بشوند را می تواند به دست بدهد؛ این از بخش اول کتاب.
بخش دوم کتاب؛ دفتر کودکان استثنایی سال 1347 ایجاد میشود. این کتاب هم حدود سال 50، 51 طبعاً نوشته شده است، سه سال بعد از ایجاد این دفتر و با توجه به این گذشت سه سال که زمان کمی هست اینکه به این شکل و به شکل جامعی علائم و فکت های بریل را آورده و در کتاب توضیح داده و در آن قرار داده نسبت به آن زمان یک اتفاق خاصی هست. یعنی در واقع، هم اتفاق خاصی است و هم یک محمل جامعی است برای اینکه نوع نگاه به بریل را در آن وقت متوجه بشویم که چه اهمیتی دارد.
آقای عبدالملکی این کتاب در آن زمان به بریل منتشر شده بود؟
عبدالملکی: این کتاب به بینایی یعنی همان چاپ عادی در چاپخانه خورشید منتشر می شود ولی من شنیدم از یکی از دوستان که تبدیل به بریل هم شده اما خودم دسترسی نداشتم و حتی نسخه گویای آن هم بوده ولی خیلی پیگیری نکردم. ولی نسخه بریل اش را حداقل نتوانستم پیدا کنم ولی خب می طلبد که واقعاً با یک نگاه جدیدی این کتاب بریل و گویا شود.
الان ما یکی از مقولاتی که شما هم اشاره ای به آن کردید بحث کسانی است که به تاریخچه بریل علاقمندند. خب یکی از معضلاتشان این بود که یک منبع مدون و یک سندی در قالب یک کتاب نداشتند. حالا هر چه که بوده اسناد، و مکاتبات و مراسلات بوده که آن هم خب بالاخره در یک جایی مثل سازمان اسناد نگهداری می شود، منتها که چنین کتابی بازیابی شده، آیا به این فکر نیفتادید که به نوعی حالا با هماهنگی هایی که امکانش هست که در شرایطی که سازمان اسناد می تواند، ایجاد کند، ضبط یا چاپ شود؟ مخصوصاً اگر چاپ شود در واقع، اگر این اتفاق بیافتد و در اختیار نابینایان قرار بگیرد و آن چاپ به واسطه علائمی که آن زمان .وجود داشته که عرض می کنم
عبدالملکی: قبلش من یک توضیح خدمتتان عرض کنم حتی در سازمان اسناد کتابخانه ملی هم ما اسناد بسیار انگشت شماری در زمینه آموزش و پرورش نابینایان و از جمله تاریخچه خط بریل داریم یعنی ما دقیقاً در این زمینه با فقر سند روبه رو هستیم و از آنجا که بخش اول این کتاب سرگذشت نامه است، می تواند به شکل غیرمستقیم یک پژوهشگر و یا حتی کسی که علاقمند به این حوزه است را کمک کند که فکت های زیادی پیدا کند این نکته اول.
دوم اینکه، مخصوصاً درباره بخش اول کار کریستوفل در ایران که در تبریز است، تقریباً حتی یک سند هم نداریم و هیچ کتابی هم وجود ندارد. از این حیث این کتاب می تواند مثمرثمر باشد حالا درباره حضور کریستوفل در اصفهان چون به سال های بعد برمی گردد و خلاصه یکسری اسناد و نوشته ها وجود دارد و حتی افرادی هستند که آن زمان را به یاد می آورند، خب ما با مشکل کمتری روبه رو هستیم.
ولی در زمینه کار کریستوفل در تبریز و مخصوصاً بعد از اینکه کریستوفل از تبریز رفت و همچنین، حیات آن مدرسه هیچ سندی و منبع چندانی در دست نداریم و این کتاب از این حیث مهم است.
درباره چاپ بریل آن هم اتفاقاً من موافقم. یعنی فردی که دغدغه بریل داشته باشد یک نگاهی به این کتاب بیندازد، نوع نگاه به بریل در سال 1350 و تفاوتش با الان را کاملاً درک خواهد کرد. این یک بُعد قضیه است و بُعد دیگر قضیه اینکه، چقدر به کاربردی کردن بریل و کارآمدسازی بریل و گسترش آن به علوم مختلف آن وقت وقع نهاده اند و در این زمینه تلاش کردند و شاید باعث شود که خیلی از علائم را هم که ما شاید خیلی مورد توجه قرار نداده ایم را بتوان آنجا پیدا کرد. البته در آن منابعی که آقای ظروفی تهیه کردند یا بعداً چند تا طرح پژوهشی که در این زمینه انجام شده وجود دارد. ولی خب به این مختصری و آن هم در سال 1350 انصافاً واقعا قابل تأمل و تصدیق است.
اما درباره چاپ آن در کتابخانه ملی باید توضیح دهم که کتابخانه ملی، خیلی در حوزه چاپ کتب به بریل و گویا نه مسئولیتی دارد و طبعاً در حوزه های مأموریتی اش نیست ولی واقعاً می طلبد که مرکز رودکی یا نهاد کتابخانه های عمومی کشور این کتاب را چاپ کنند.
منظورم از ایجاد شرایط هم همین بود. خب بالاخره اسناد یا کتاب هایی که در سازمان اسناد و کتابخانه ملی نگهداری می شود خب طبعاً برای اینکه در اختیار مراکز تولید کننده قرار بگیرد، بالاخره یک پروسه ای دارد، یک روالی دارد آن روال یک مقدار تسریع شود، در مورد حداقل این نوع کتاب ها که ویژه هستند و مخصوصاً برای یک گروه یا در مورد یک گروهی از شهروندان هست که نیاز به توسعه اسناد و توسعه اطلاعات در موردشان هست؟
عبدالملکی: در این زمینه می شود رایزنی کرد که اگر کتابی وجود نداشته باشد آن را مثلاً حالا در طی یک مدتی در اختیار دوستان قرار داد که آن پروسه چاپ و برگردانش به بریل انجام شود، از این حیث مشکلی نیست.
از حیث اسناد دیگر هم من خودم تحقیق مدونی درباره بریل را که از دو سه سال پیش شروع کرده بودم، در حال انجام هستم و به نتایج خوبی هم رسیده ام از جمله اینکه من حالا همین جا استفاده کنم آقای سرایی عزیز می دانم شما هم علاقمندی به این بحثها. خیلی وقت ها پیشینیان به ما می گفتند کریستوفل سال 1299 یا 1300 به ایران آمده است.
با اینکه هیچ سندی هم در این زمینه وجود نداشت اما برخی از افراد به این مسئله پافشاری می کردند که در کتاب های مختلف هم نوشته شده است. من اخیراً یک سندی پیدا کردم که کاملاً و به شکل بسیار رسمی اثبات می کند که ورود کریستوفل به ایران در سال 1304 بوده و آغاز تاریخ برگردان بریل و ابداع بریل فارسی هم از همان سال 1304 بوده است.
و یک نکته تکمیلی هم خدمتتان عرض کنم که شاید باعث شود که مخاطبین محترم شما حتماً تشویق شوند که کتاب را بخوانند. نگاه کنید یکی از نکات این است که در بین نابینایان و حتی بین دست اندرکاران آموزش نابینایان بحث است که حالا کریستوفل چقدر و به چه اندازه دنبال ترویج آیین مسیح بوده، آیا جزء اهداف اصلی اش بوده یا نه؟ و به شکل بسیار زیبایی و به شکل غیرمستقیمی در این کتاب کاملاً این برای خواننده ملموس می شود که انتشار و بشارت آیین مسیح و ارشاد نابینایان به دین مسیحیت چقدر در سرلوحه کارهای کریستوفل و سازمان متبوعش قرار داشته است و چه تأثیراتی روی افراد گذاشته است، حالا من خیلی بیشتر بحث را باز نمی کنم تا همین حد که شاید واقعاً بتواند خیلی بحث را جالب تر کند که دوستان بخوانند واقعاً پیشنهاد می کنم که کتاب کوچکی هم هست یعنی نزدیک 150 صفحه یک کتاب در حدود قطع رقعی است و حتی کوچکتر از رقعی و واقعا فکر می کنم برای دوستان نابینایی که اهل مطالعه هستند می تواند یک کتاب جذاب و مفیدی باشد.