نمیدانم چطور از دلتنگی هایم بگویم..
روزهای انتظار محرمت یکی یکی می گذرد و خبری از زیارت حرمت نیست.دلم آرامش حرمت را میخواهد.
دلم آن ارامش خاص را میخواهد که وقتی چشمانم به گنبد و پرچم سرخ می افتاد انگار روی زمین نبودم
دلم برای قدم زدن رو فرش های قرمزت تنگ شده
دلم گرفته از تمام مردم شهر.خودت میدانی هیج جای جهان به اندازه ی کرببلایت دلچسب نیست
چشمانم برای دیدن پرچم سرخ روی گنبدت مانند ابر بهاری می بارد و دلم آغوش ضریحت را میخواهد ...
ارامش یعنی نشستن وسط بین الحرمین و زل زدن به گنبد نورانیت...
اه چقدر دلم تنگه زیارت است
چقدر دلم شب جمعه های حرمت را می خواد...
بطلب تا که فقط سیر نگاهت بکنم
کربلا بسته شد و نوکر آواره شدم?