alibaba
alibaba
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

تقابل سنت و مدرنیته در جلسه دفاع یا بهتر بگم شیر و سرکه ...!

واحد پایان نامه رو سه ماه پیش برداشته بودم، از بس سرگرم کار و مشکلاتم بودم اصلا یادم رفته بود همچین واحدی دارم، که یه روز یه پیام برام اومد توش تاریخ دفاع بود دقیقا 45 روز دیگه! هر چی حساب کتاب کردم که تمدید کنم، دیدم نمی تونم و دیدم کل برنامه های شش ماه آینده زندگیم داره به فنا میره. پس کل کار و زندگیم رو تعطیل کردم که بشینم پای پایان نامه.

با استاد قرار گذاشتم و بعد کلی ناز و ادا اطوار و مواخذه که تا الان کجا بودی قبول فرمودند که هفته ای یک بار توی یه دانشگاه دیگه راس ساعت 7.30 صبح ببینمشون. این استاد ما تازه بعد 15 سال از ایتالیا برگشته بود. صبح هایی که با من قرار داشت، باید براشون صبحونه می بردم که از این قرار بود: یک عدد آب جوش در لیوان کاغذی (در جریانید دیگه پلاستیکیش سرطان زاست) به علاوه یه کافی میکس گُلد و یک کیک که نه شکلاتی باشه نه ساده نه مارمالاد داشته باشه که من تا روز آخر نتونستم همچین کیکی پیدا کنم و رضایت ایشون رو از این باب فراهم کنم، بعد مراسم صرف صبحانه می رسیم به مراسم کُرِکسیون، موضوع پایان نامه من تقابل سنت و مدرنیته در بناهای مذهبی بود، خود من فردی به شدت سنت گرا هستم و استادم به شدت مدرنیست کلا هر کی ما دو تا رو توی کلاس می دید انگار داشتیم با هم دعوا می کردیم بعضی موقع ها بخاطر تفاوت زبانی بین من و استاد مجبور بودم برایش مثال های عینی بزنم تا حرف منو درک کنه. مثلا یک بار گفتم ترکیب فلان سبک مدرن با فلان سبک سنتی مثل قاطی کردن شیر و سرکه میمونه کسی این کارو نمیکنه چون جفتشون از بین می ره، این تو ذهن استاد موند و اصن دیگه منو به اسمم صدا نمی کرد از اون به بعد اسم من شد شیر سرکه ! هر جا تو دانشگاه منو می دید از دور داد میزد شیرسرکه!

ظاهرا جلسه دفاع دکتری آقای فردوسی پور هست
ظاهرا جلسه دفاع دکتری آقای فردوسی پور هست

با کمک دوستان و شب بیداری خودمو به روز دفاع رسوندم. اون روز سه نفر دیگه هم قبل من دفاع داشتن هرکدوم توی 15 تا 20 دقیقه کارشون تموم شد، نوبت من که شد با تسلط شروع کردم و اسلاید هامو نشون می دادم که یهو وسط کار نمیدونم لب تابم چش شد خاموش شد هر کار میکردم روشن نمی شد، حتی از تنفس دهان به فن هم مضایقه نکردم ولی روشن نشد که نشد. به یکباره هر چی اعتماد به نفس داشتم تبدیل شد به استرس. خلاصه تا یه سیستم دیگه بیارم وصل کنم داورا مشغول پذیرایی از خودشون شدند. دوباره شروع کردم و داشتم بحث رو جلو می بردم که یهو استادم برگشت گفت اینارو ولش کن شیر و سرکه رو برای دکتر بگو. یهو هنگ کردم چیزی حدود 30 ثانیه ساکت بودم و به لب و دهن استادم نگاه می کردم که بصورت اسلومیشن داشت شیر و سرکه رو ادا میکرد و توی ذهنم هی داشت تکرار می شد. شیر و سرکه! شیر و سرکه! داشتم فکر می کردم شیر و سرکه چیه که خود استاد شروع کرد به توضیح و اشاره به اینکه داستان چیه، منم مثل این بچه یتیما یه گوشه وایسادمو نیگا میکردم، تو دلم فحش و فضیحت بود که بار استاد محترم میکردم که مرد حسابی این چی بود گفتی تو، که دیدم داورایی که تا الان داشتند میوه میخوردند شروع کردند به سوال پرسیدن، مثل فردوسی پور مدیریت برنامه رو دست گرفتم و جواب تک تک اساتید رو دادم و استدلال و منطق رو می کردم و اینقدر عصبانی و هیجان زده بودم که بیشتر داد میزدم تا صحبت کنم. حضار در باب معماری و متعلقات به اجماع رسیدند ولی هنوز در بحث شیر و سرکه نه. خلاصه دفاع من 45 دقیقه طول کشید که از موضوع تقابل سنت و مدرنیته شروع شد و با تقابل شیر و سرکه به پایان رسید.


سنتمدرنیتهشیر سرکهپایان نامهجلسه دفاع
عاشق فیلم، کتاب و خوابیدن علاقه مند به آشپزی و عکاسی تحصیل کرده ی ارشد معماری با شغلی صدر در صد بی ربط به تحصیلات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید