هر انسانی مکلف به انتخاب به دنیا می آید، انتخاب های خیلی مهم و انتخاب های خیلی پَست. اما نتایج این به اصطلاح انتخاب ها به طرز کاملا بی رحمانه ای خلاف انتظارات ما رقم می خورند. اینقدر بی رحم که میخواهی بشینی زار زار به حال خودت گریه کنی یا مثل این فیلم های هالیوودی بشینی پشت هم الکل و سیگار و مخدر مصرف کنی تا کاملا داغون بشی از فرط داغون شدن موضوع بدبختی هایت رو فراموش کنی.
ولی نه خب انتخاب من اون نیست !!!
اصلا بعضی وقت ها مجبور به انتخابیم، انتخاب بین بد و بدتر یا بین چیزهایی که اصلا نمی دونیم چی هستند. اصلا بعضی موقع ها انگار توی یه پروسه ای گیر کردم که فقط باید انتخاب کنم و اگه انتخاب نکنم باید توی یک هاله ای از ابهام گیر کنم تا اینکه یک گزینه را انتخاب کنم. ای کاش یه دکمه ی لفت دادن وجود داشت. بزار برات صحنه سازی کنم مثل فیلم ها، انگار بستنت به یه بمب و باید تنهایی بمب رو خنثی کنی و در آخر بین سیم قرمز و آبی موندی تایمر هم داره به شمارش آخر میرسه دقیقا همچین موقعیتی.
باید چیکار کنم؟
خدایا بسه دیگه خسته شدیم (با لحن رائفی پور بخونین)
بعضی موقع ها یک گزینه برای انتخاب بیشتر نداری، بعضی موقع ها اصلا تو انتخاب نمیکنی ولی بازم عواقبش دامن گیرته، بعضی موقع ها با یه رویکرد خاص انتخاب میکنی ولی صد در صد مخالف اون نتیجه میگیری. کلا معلوم نیس داری چیکار میکنی!
خرسند بودن تو زندگی خیلی مهمه، لغت خرسند رو که به کار می برم یاد یه آدمی می افتم که زندگی داره پدرشو در میاره ولی اون رو یه بلندی وایساده و یه لبخند رضایت بخش رو لبش داره و همه ی دندوناشم معلومه. حالا یعنی چی؟ یعنی اینکه راضی باشی و به فال نیک بگیری و از آرمان هایت یه خرده عقب نشینی کنی. دانشجوهای هنر یه اصطلاحی دارند میگن بیا خودتو از اثرت جدا کن و از بیرون بهش نگاه کن. تو هم بیا همی کارو کن اونقدری هم که فکرشو میکنی بد نیست. من خودم یه آرمان گرای وحشی ام، یعنی اگه چیزی رو که میخوام بهش نرسم میزنم همه چی رو داغون میکنم و از نو شروع میکنم دوباره و دوباره و اگه به نتیجه دلخواهم نرسم خسته میشم و میشینم به زمین و زمان فحش میدم،غصه میخورم، دپرس میشم و در آخر بی خیال میشم ولی اون آرمان گراییه منو ول نمیکنه دوباره بعد چند وقت میاد دنبالم میگه: هی مرد چی شد پس؟ میخوام دوباره شروع کنم ولی دستم میلرزه پام سسته...
اینجاست که پای رییس بزرگ ینی خدا میاد وسط که وقتی همه ی انتخابامونو با اعتبار اون بیمه میکنیم دیگه مهم نیست نتیجه چیه چون کارو سپردیم به کاردان.
بیشتر موقع ها وقتی از همه چیز و همه کس نا امید شدم دارم تا مرز انفجار پیش میرم فقط یاد خدا آرومم میکنه. اسم این کار توکل کردنه. لغت توکل رو که به زبون میارم یاد دلار می افتم. چرا؟ چون وقتی کلاس زبان می رفتم استاد یه بار جمله پشت دلارو برامون مثال زد که معنیش می شد ما به خدا توکل داریم.
به قول بعضی ها با پول همه چی حله. حالا اگه دلار باشه که فَبِها . دلار چی بود؟ همون توکل .
اینو بیشتر برا خودم نوشتم تا یادم نره توکل که باشه کارت بیمه است و اگه کارت بیمه باشه تو هر نتیجه ای بگیری خرسندی و اگه خرسند باشی زندگی به کامته و الی آخر.