تصور کنید که ساکنِ سیارکی ساده و سیاهید و همانجا را اول و آخرِ جهان میپندارید. گاه شاید پنداری جز این نیز در ذهنتان پا بگیرد و دستکم وجودِ اجرامی دیگر را ممکن بدانید. اما باکی نیست. چرا که از روی عشق و انس و الفت، سیارکتان را با چیزی تاخت نمیزنید.
حافظ پیشِ آن سرایندگان که من نشان دادهام و خواهم داد، حکم همان سیارک را پیش کهکشانها دارد. حال با شماست که میان حرفِ من و جامعه ادبی انتخاب کنید. از ایشان میشنوید که «نیازی نیست جان و تن را به سِیر جهان رنجه کنید. ما به جای شما هر گوشه را گشتهایم. خیالتان آسوده! جز سیارک شما در هیچ سوی جهان سوسویی نیست.» دروغ میبافند! نه خود به درستی دیدهاند و گشتهاند، نه سیارک شما اول و آخر جهان است.
اما من عینکِ عافیتِ دروغین را از چشم ذهنتان برمیدارم. میترسید که سیارک سوت و کور و بینور و بیفروغتان را بگیرم؟ باشد. اما در عوض کهکشانها را نثارتان میکنم! معامله بدی است؟ سیارکتان را به سیاهچاله خاموشی و فراموشی پرتاب میکنم و کهکشانها را پیش چشمتان میگذارم. شگفتا که آنها همه از آغاز جزو داراییتان بودهاند. اما حلقه مرجعِ ادبی از شما پنهان داشتهاند.
جهانِ ادبِ ایران را بیشتر به سیارکی سیاه منحصر کردهاند. من بخیل نیستم و کهکشانها را چونان گنجِ پنهانتان به شما برخواهم گرداند. چنانکه پیش از این نیز گفتهام، وقتی گزینهای دیگر ندارید، لاجرم حافظ را برمیگزینید. خواجه به حربه عادت و عافیتطلبی مانده است. به ضربه آگاهی و آزادیِ اندیشه و انتخاب خواهد رفت.
http://t.me/abolfazl_radjabi