حواستان باشد که در این رسانه بناست چه کنیم؛ میخواهیم حجابهای ذهنیِ پوشیده بر «شعر» حافظ را یک به یک پس بزنیم تا عریانیش عیان شود. (در این اثنا به معیارهای شعر خوب نیز خواهیم پرداخت. یعنی مواجهه ما صرفاً جنبه سلبی ندارد و ایجابی نیز خواهد بود.) اما پیش از عزیمت به حجاب بعدی، در قالب دو سه مدخل مصادیقی از همان حجاب «تعصب» را پیش میکشیم.
شاید از علامه محمد قزوینی چندان نتوان چشم داشت که منتقدان حافظ را تاب آورد. اما در میان فیلسوفانمان نیز بودهاند و هستند کسانی که همین راه و روند را پیش گرفتهاند. رضا داوری از آن خیل است. فقرهای از «شاعران در زمانه عسرت» را در تقبیحِ -به اصطلاحِ او- «متتبعان» بخوانیم:
«ما فقط الفاظ را میشنویم. اگر حافظ در زمانه خود از خاص و عام کسی را محرم راز دل شیدای خود نمیدیده است، امروز که هرچه هست و هرکه هست عام و عامی است و راز هم بیمعنی شده است، دیگر ادعای محرم بودن نداشته باشیم و حرفهایمان را لااقل مثل آن مرد آذربایجانی فاضل و خوب و سادهلوح و بسیار کوردل و بیذوق و کجطبع، صریح بزنیم؛ چه نتیجه همه حرفهایمان همان است که او گفته است و پژوهندگان ما جرأت گفتنش را ندارند و به مصلحتشان هم نیست که بگویند.» (ص ۱۰۳)
داوری ظاهراً احمد کسروی را به صرفِ انتقاد از محتوای کلام خواجه «سادهلوح و بسیار کوردل و بیذوق و کجطبع» خوانده است. (شاید نیز اشاره به تبار «آذربایجانیِ» کسروی خالی از جهت نباشد.) به هر روی از «فیلسوف»، مدارا، آزاداندیشی، گشادهرویی و نرمخویی چشم داریم. تازه کسروی حافظ را صرفاً از زاویه محتوا به نقد کشیده است. او نیز چون داوری و دیگران، لسانالغیب را از بزرگان شعر فارسی میانگاشته است.
اساساً کسروی با کلیت شعر (دستکم سنتی) مخالف بود و هم از این رو به سراغ بزرگترین نماینده آن -یا یکی از بزرگترین نمایندگانش- به زعم خود رفت. (شرح ماوقع را در یکی از پاورقیهای «حافظ؛ پادشاه عریان شعر» آوردهام.) یعنی مخالفت او فرعِ بر باورش به عظمت حافظ بوده است. او -آن هم از جانب فیلسوفان- چنین القابی دریافت میکند. پس حال و روز کسی چون من که به کلی منکر عظمت خواجه در جهان شعر است، گفتن ندارد. اما روشن است که گوشه امن عادت و عافیت را به بهای حقیقت نمیخواهم. باور دارم که از این پس دیگرانی نیز همین راه حقیقتجویی را پی خواهند گرفت و به فرجامی خوش خواهند رسانید.
http://t.me/abolfazl_radjabi