گروهی از مفسران -که خاستگاهشان فلسفه است- با به اصطلاح «تتبعات» در قلمرو شعر مخالفند. اما وجه مخالفت ایشان خود به مغالطهای دیگر منجر میشود. این گروه تأمل در زندگی زمینی و معاش و معیشت شاعرانی (خاص) را دون شأن ایشان میانگارند. از نگاه این قوم، اهل تتبع کوشیدهاند تا شاعر را به سطح سخیف خویش فرو کشند، چرا که فهم و وهمشان به جایگاه عظیم و ارجمند (شخص) شاعر راه نمیبرَد. هم از این رو متتبعان، به تأسی از ذهنیت اثباتگرایانه غرب، خواستهاند از جزئیات زندگی شاعر سر در آورند.
اما همین جماعتِ ظاهراً مخالف با زندگینامهنویسی، برای اثبات دعوی خود و شأن آسمانی شاعر، تجربیاتی عرفانی و قدسی را طرح میکنند که در شرح حال او نقل شدهاند. یعنی ناچار دست به دامان همان زندگینامهها میبرند. بماند که خود همین روند را از متفکران غربی -و مهمتر از همه هایدگر- آموختهاند. بر این اساس نقصانی که ایشان به دیگران نسبت میدهند، بیش از همه در خودشان نمود مییابد.
وانگهی شأن «آسمانی» شاعر دخلی به تراز شعرش ندارد. حق آن است که در تشخیص قدر و ارجِ اثر هنری صرفاً جنبههای زیباییشناختی و درونمتنیش اهمیت دارد. اگر سرایندهای حقیقتاً پرده از اسرار غیب و آینده برکشد، اما در قالب مصاریعی پریشان و پر از عیب، شایسته نام «شاعر» نیست. شاید بتوان در قلمرو اولیا قرارش دارد، اما برای شاعری، هنوز باید رمز و راز واژهها و مناسبات میانشان را بیاموزد. شاعر قدیس باشد یا ابلیس، آسمانی باشد یا زمینی، لاهوتی باشد یا ناسوتی، در پیشگاه شعر علیالسویه است. هر دو طیفِ مخالف و موافق زندگینامه، گرفتار مغالطاتی هستند که با عطف توجه به خود شعر و بیاعتنایی به مشی و منشِ شاعر برطرف میشوند.
https://t.me/abolfazl_radjabi