گستره شعر فارسی چنانکه میدانید در ایران امروزین محصور نیست. گاه شاعرانی بسیار توانمند از سرزمینهایی دیگر به غنای ادبیمان افزودهاند و خود مؤلفهای مهم در سنت شعر فارسی شدهاند. برخی از افراد این گروه میانِ ایرانیان امروز شهرت دارند. اما برخی دیگر شاید جز زادبومشان، جایی شناخته نیستند. در میان این خیل، شاعری همعصر حافظ هست که با کلمات جادو میکند؛ کمال خجندی در تاجیکستان محبوبیتی -به گمانم- نسبی دارد. اما حقیقتاً شایسته همان عنوانی است که گفتم؛ جادوگر کلمات.
اشعار کمال خجندی غالباً - و برخلاف دیدگاهی که استادان دانشگاهیِ ادبیات دارند- از بهترینهای زبان فارسی هستند. در دیوان او مضامین دوپهلو و تأویلپذیر فراوانی یافت میشود، چنانکه همچون غالب شاعران فارسی، تشخیص معشوق آسمانی یا زمینی در شعر او دشوار است. قاعدتاً دیوان او نیز از مفاهیمی سرشار است که شاعران سبک عراقی در کار میآروند. یکی از این مفاهیم ریاستیزی است. کمال تا دلتان بخواهد طنز و طعنه نثار کرده است در حق حضرات شیخ، شحنه، ناصح، واعظ، زاهد، محتسب، صوفی و پارسا. محض نمونه در غزل ذیل بنگرید:
زاهد باریکبین لبهای باریک تو دید
خواند اللّهُمَّ بارِک آن دم و بر وی دمید
آنکه در خلوت ریاضتها کشیدی سالها
شد ز بویت مست و در میخانهها ساغر کشید
صوفی ما میکند دیوانگیها در سماع
آه اگر یک عاقلی میکرد و زین مِی میچشید
پارسا گر بنگرد آن ابروی شوخ از کمین
همچو چشمت بیش نتواند به محراب آرمید
تا توان انداخت خود را ناگهان در کوی دوست
همچو اشکِ گرمرو بسیار میباید دوید
امشب آن مه گر چو شمع از خانقه سر بر زند
های و هوی صوفیان بر آسمان خواهد رسید
با دو صد لاف کرامت گر لبش بینی کمال
باز بفروشی به جامی خرقه صد بایزید
زاهد ملانُقطی است و به تعبیر کمال، باریکبین. به محض آنکه لبهای باریک معشوق را میبیند، از خود میرود. همان دم به دعا میخواهد که خدا لبهای معشوق را برکت دهد. چنانکه میدانید وقتی دعا میخوانند و بر چیزی میدمند، میخواهند که از چشم زخم دور بماند. جناس «باریک» و «بارک» و طنز کلام کمال، از همان آغاز نوید جدالی جسارتآمیز و همزمان هنرمندانه را با خصم میدهد. صوفی و پارسا و نهایتاً خود کمال از تیغ نقدش میگذرند و به مِی نوشی و پرهیز از زهدفروشی و خرقهپوشی دعوت میشوند. البته شعر از آرایههای دیگر نیز خالی نیست؛ فیالمثل «محراب» در بیت چهارم، ایهام دارد. زیرا هم -با توجه به حضور «پارسا»- معنای ظاهریش را منتقل میکند و هم به استعاره، ابروی معشوق است.اما مسلماً طرح و شرح ظرایف غزل کامل کمال در حد و حوصله این مدخل نیست.
امتیازی که عموماً برای حافظ قائلند، فرارَوی از مکاتب و مسالک عرفانی است. میگویند اندیشه او در چنین چارچوبهایی نمیگنجد. شگفت آنکه مثلاً کمال را نیز در کنار اوحدی و بسیاری دیگر، «صوفی» میانگارند. اما تمامی این سرایندگان صراحتاً و چنانکه در غزل فوق میبینید، با صوفی نیز درافتادهاند. مقطع غزل هم تقابل با بایزیدی است که صاحب «کرامت» به شمار میرود و از بزرگان عرفان. چرا چنین اشاراتی موجب نمیشود که امثال کمال خجندی را نیز «فراتر از» چارچوبها و مکاتب و مسالک عرفانی بدانند؟ امید دارم که پاسخ این پرسش به تدریج دست خوانندگان بیاید. به هر روی کمال خجندی، چه صوفی باشد چه نباشد، شاعری بسیار بزرگ است و برازنده. یعنی هرگز به این امتیازهای بیرونی و بیربط محتاج نیست.
http://t.me/abolfazl_radjabi