بخشی از -به اصطلاح- تحلیل شعر در ایران، جدال بر سر معیشت و معاشران و پادشاهان زمانه شاعر و اموری از این دست است. گاه مصححان و مفسران حسرت میخورند که چرا اخبار موثقی درباره زندگی شاعر در دست نیست. باید گفت که این ملاحظاتِ زندگینامهای نیز ربطی به ارزش هنری شعر ندارند و صرفاً سرپوشی هستند بر بنیه ضعیف نقد در ایران. اما آیا چنین نیست که همراهی و همگامی با ناکامیها و کامیابیهای شاعر، بهتر و بیشتر به خاستگاههای کارش میرساندمان؟ آیا شناخت حس و حال هنرمند به انتقال مناسبتر مفاهیم و معانی در اثر هنری راه نمیبرد؟ شاید چنین باشد. اما این راه و روند مانعی دارد که برای شناختش پای پرسشی دیگر پیش میآید.
باید توجه داشت که شرح حال [شاعران گذشته] عموماً مبنای علمی چندان دقیق و شایسته اعتمادی ندارد و گاه حتی با افسانه درآمیخته است. این نکته را خود اهل ادب نیز باور دارند و به آن تصریح میکنند. اما هرگز با چنین رویکردی درنمیافتند و دستکم تغافل به خرج میدهند و نادیدهاش میگیرند.
دلیلِ این تساهل در قبال افسانهها چیست؟ چه چیزی در آنها هست که -از دید جماعت مذکور- باید جدی گرفته شوند؟ پاسخ این پرسش پرده از پنداری مخرب در میان ادیبان و ادبپژوهان کنار میزند؛ به باور این گروه میزان افسانههای دور و بر هر شاعر نشان میدهد که چه اندازه بزرگ است. میگویند «لابد چیزی هست که اینقدر حرف و حدیث برایش بافتهاند. پس چرا با دیگر شاعران چنین نکردهاند؟» اینجا باز هم به روشنی از متن و هسته حقیقی شعر دورتر میافتیم.
اگر زندگینامه در تراز زندگینامه باقی میماند، مشکلی در کار نبود. اما نکته اینجاست که در ارزشگذاری -همچون کارکرد اصلی نقد- نیز دخالتش میدهند. یعنی در ملاحظات دوستان، شرح حال شاعر شأنی فرعی و جانبی ندارد، بلکه اصلی و اولی تلقی میشود.
https://t.me/abolfazl_radjabi