مواجهه تعصبآمیز با منتقدان حافظ در محدوده جغرافیایی ایران محصور نمیمانَد. گاه نویسندهای خارجی، باز هم تنها از روی اختلاف عقیده -و نه رویکرد زیباییشناختی- با خواجه مخالفت میکند. اما پاسخ دوستداران حافظ همان است که در موارد پیشین ذکر شد. از آن جمله میتوان به اقبال لاهوری در «مثنوی اسرار خودی» اشاره کرد. اقبال «تصوف» را مانعی بر سر راه ترقی در سرزمینهای مسلمان انگاشت و از نماینده بارزش، یعنی حافظ، انتقاد کرد. اعتراضات به این کتاب در شبه قاره هند بالا گرفت، تا آنجا که نویسنده در چاپ دوم، ناگزیر ابیات مربوط به حافظ را حذف کرد. شگفت آنکه پدر اقبال بیش و پیش از همه، بر فرزند میتاخته است.
سخن بر سر درستی یا نادرستیِ تفسیر اقبال از حافظ نیست. وانگهی از حیث صورت، اقبال خود را از متعاطیانِ خواجه میانگارد و به حضرتش ارادتی تام دارد. به همین دلیل یکی از آثار خویش را با اقتدا به او، «می باقی» نام مینهد. اما تعصب به لسانالغیب آن اندازه قوت دارد که کوچکترین کژی از مسیر استاد کهن را بر شاگردِ امروزین روا نمیدانند.
واپسین نمونه که ذکر خواهم کرد، از دو جهت تازگی دارد. یک آنکه برای نخستین بار مفسر از وجهه نظر زیباییشناختی (البته صرفاً در حد خوشایند و سلیقه) سخن میگوید. دو آنکه اینجا خودِ منتقد -و نه دیگران- خود را تقبیح میکند؛ ادوارد براون در جلد چهارم از «تاریخ ادبیات ایران» چنین مینویسد: «با کمال شرمساری اعتراف میکنم که از خواندن شعر صائب، بیشتر از غزل حافظ لذت میبرم.» دقت کنید؛ براون نمیگوید شعر صائب «برتر از» غزل حافظ است. تنها و تنها خوشایند و سلیقه خود را طرح میکند. یعنی ترجیحش در تراز ارزشگذاری هنری نیست. با اینهمه همچنان از چنین احساسی «شرمساری» میبرد و چونان گناهی به آن «اعتراف» میکند.
میتوان یافت که اینجا «داوری» و «دشتیِ» براون، خود اوست. چه بسیار کسان که به عریانیِ این پادشاه در ملک سخن پی بردهاند و تنها از روی شرم و ترس لب نگشودهاند. اندیشیدهاند که لابد نقصانی در قوه ادراک ما هست، وگرنه ذوق غالبِ عالم و عامی که خطا نمیکند! راستش را بخواهید، همین ترس و شرم با نگارنده این سطور نیز همراه بود. شاید از همین رو نگارش «حافظ؛ پادشاه عریان شعر» بیست سال به تأخیر افتاد.
http://t.me/abolfazl_radjabi