پرسش: فرض کنیم توانستید ثابت کنید که حافظ شاعر بزرگی نیست. خب که چه؟ کدام درد از دردهای مردم درمان میشود؟ آیا مشکل جامعه ما این است که حافظ شاعر هست یا نه؟؟؟
پاسخ: این حقیقت که مردمان ما رنجهای فراوانی دارند، بر من و شما پوشیده نیست. خوشا به حال آنان که میتوانند باری بزرگ از دوش این مردمانِ رنج کشیده بردارند. دستشان را به گرمی میفشارم و میبوسم. اما دوست بزرگوارم؛ لابد میدانید که هر روز و هر سال مراسم مختلفی در پاسداشت حافظ برگزار میکنند. کتابها و مقالات بیشماری نیز درباره این شاعر ایرانی بیرون میدهند. آیا هرگز در مواجهه با دوستانی که چنین میکنند، زبان به اعتراض میگشایید؟ آیا در دعوای میان مصححان حافظ بر سر یک کلمه از ایشان میپرسید که فایده این بحثها کدام است؟ خیر. بر این قوم نمیتازید که درد جامعه ما چیزی دیگر است و از جار و جنجالهای شما آبی برای مردم گرم نمیشود. تلاش ایشان را بیهوده نمیبینید. اما با من از دری دیگر درمیآیید. بسیار کسان از من همیشه همین را میپرسند. دلچرکین میشوند که این بحثِ -به گمان ایشان- باطل و بیحاصل را پی میگیرم. اما اگر جماعت حافظپرست حق دارند که بنویسند و بگویند، این حق از من نیز قابل سلب نیست.
وانگهی رنج من -اگر کامیاب شوم- بیثمر نیست. میوه این باغ، بلوغ است و آگاهی. مردمان از خود خواهند پرسید که دیگر نادانسته در کدام حوزه یا حوزهها فریب خوردهاند و چگونه میتوانند از دام فریبهای پیشین رها شوند و -مهمتر از آن- به دام فریبهای پیشِ رو درنیفتند. وقتی بدیهیترین حقیقتِ ذهنیشان و آفتابِ بیدریغشان دروغ از آب درمیآید و اینگونه دود میشود و به هوا میرود، پس تکلیف باقی گزارههای مقبول ایشان روشن است. اگر کار من به فرجامی نیکو برسد، راه نقد در دیگر حوزهها نیز گشوده خواهد شد. مردمان خواهند دانست که ریشه بسیاری از رنجهایشان در همین ناآگاهی و فقدان ذهنیتِ نقادانه است. اگر این ذهنیت نقادانه با ایشان همراه بود، به سادگی بازیچه دیگران نمیشدند. حافظ نماد و نمود همین رنجهایی است که مردمان امروز به آن گرفتارند. نفی حافظ -آنگونه که مطلوب من است- یعنی گذار از ورطه فلاکتبارِ فال و قضاگرایی و قدَرزدگی به بهشت برین و برازنده تعقل و انتخاب آگاهانه و مبتنی بر آزادی.
از اینها گذشته، گیرم که با کار من، حقیقتاً دردی از دردهای مردمان درمان نشود یا حتی التیام نگیرد. آیا باید از گفتن حقیقت سر باز زنم؟ آیا نمیتوانم صرف نظر از وجود یا عدم تأثیر در زندگی روزمره، خطایی شناختی را که در حوزه ادبیات رخ داده است، نشان دهم؟ ادبیات به خودی خود عزیز است و ارجمند. اما از یاد نبرید که همین مردمان را در موقعیتهایی دیگر -و به ویژه در نوشتارهای مؤید حافظ- ذاتاً ادیب و شاعر میپندارید. حتی حضور دیوان حافظ را در منازل همین مردمان، دلیل -یا دستکم شاهدی- بر عظمت او میانگارید. نوبت که به نقد حافظ میرسد، از آلام اجتماعی ایشان میگویید و ناله سر میدهید که شکم خالی با این حرفها پر نمیشود؟ آیا معنای این مواجهه آن نیست که مردمان را وجهالمصالحه میکنید؟ میخواهم به همین اکثریتِ -به ادعای شما- ادیب، نادرستی نگاهشان به شعر را نشان دهم. تازه شما معمولاً یک سوی ماجرا -یعنی حذف حافظ- را میبینید یا برجسته میکنید. سوی دیگر که شاید بسی برازندهتر باشد، برآمدن شاعرانی بسیار بزرگ است. قاعدتاً نفی حافظ پیش از هر جای دیگری در حوزه ادبیات معنا و اهمیت مییابد. هم از این رو به صرفِ آن که شاید این پژوهش در زندگی مردمان نقشی نداشته باشد، دست از کار نخواهم کشید. معمولاً محققانِ دیگر حوزهها نیز، اگر خطایی در حوزه متبوعشان بیابند، پیش از آنکه چرتکه بیندازند و هزینه و فایده اجتماعی کارشان را بسنجند، دست به کار اصلاح و رفع خطا میشوند. پیشبرد هر حوزهای مرهون همین نگاه نقادانه و از درون است. ادبیات را استثنایی بر این قاعده ندانید.
به کانال تلگرامی «اغمای شعر» بپیوندید:
http://t.me/abolfazl_radjabi