پرسش: چرا حافظ را با شاعران پس از او مقایسه کردهاید؟ شما ظرف زمان را در نظر نگرفتهاید. تنها میتوانید حافظ را با شاعران قبل از او مقایسه کنید.
پاسخ: آنچه مرا اساساً به سنجش میان اشعار حافظ و دیگر شاعران برانگیخت، نقصانهای شعر او بود. میتوانستم و میتوانم حتی بی آنکه چنین سنجشی در کار آورم، این نقصانها را نشان دهم. اما عمدتاً صورت کامل شعر او در دیوان دیگران یافت میشود. در نقدهایی که بر کار من مینویسند، عمدتاً از ذکر بدیلهای دیگر شاعران چشم میپوشند و تنها بر این حقیقت پای میفشرند که من شاعری حافظ را زیر سؤال بردهام. آری چنین کردهام. اما نه در خلأ! بیش از آنکه بر لسانالغیب تاخته باشم، از دیگر شاعران سند آوردهام. شوربختانه منتقدان گرامی این وزنه سنگینتر را عموماً به هیچ میگیرند.
روشن است که ذکر این بدیلهای برازنده، هم معایب شعر حافظ را بیشتر عیان میکند و هم تمهیدی میشود برای آشنایی با آن شاعران بزرگ و در عین حال ناشناس. (البته که گاه کار خواجه را با شاهکارهای سرایندگانی بزرگ و سرشناس همچون سعدی و مولانا و عطار و... نیز سنجیدهام.) به حصر عقلی، این سرایندگان یا پیش از حافظ یا پس از او یا معاصر با او بودهاند.
نگاهی بیندازید به شروح بیشماری که دوستداران حافظ بر شعر او نوشتهاند. در این شروح به کرات، شاعران پیش از خواجه را با او سنجیدهاند. اما کسی بر ایشان خرده نمیگیرد و پای ظرف زمان را پیش نمیکشد. فیالمثل نمیگویند که «چرا خواجو (یا خاقانی) را با شاعری پس از او مقایسه کردهاید. شما ظرف زمان را در نظر نگرفتهاید...» زیرا آنجا بناست سیادت حافظ بر دیگر شاعران -یعنی فرضی مسلم در ذهن مخاطب- تأیید شود. همه چیز امن و امان است. اما به محض آن که بخواهید مزایای شعر دیگران را بر کار حافظ نشان دهید، همگان برمیآشوبند و از تفاوتهای زمان و زمانه سخن میگویند. یک بام و دو هوایی، مصداقی روشنتر از این ندارد. نکته اینجاست که عموماً حافظ را مبنا و محور انگاشتهاند.اما اگر بشود حافظ را با خواجو یا خاقانی سنجید، میشود جامی یا صائب را نیز با حافظ سنجید.
دلیلی دیگر هم بر ذکر شاعرانِ پس از حافظ وجود دارد؛ در نگاه جامعه ادبی، سنت شعری ما پس از حافظ تدریجاً به خاک سیاه مینشیند. ایشان باور دارند که به ویژه در عصر صفوی و با سبک موسوم به هندی یا اصفهانی، شعر فارسی به حضیض خود رسیده است و دچار انحاط شده. حتی شادروان احسان یارشاطر کتاب خویش را «شعر فارسی در عهد شاهرخ (نیمه اول قرن نهم) یا آغاز انحطاط در شعر فارسی» نام میگذارد. نیمه اول قرن نهم، یعنی زمانهای بلافاصله بعد از حافظ. به زعم یارشاطر و بسیاری از دیگر آحادِ جامعه ادبی، شعر فارسی در سدههای نهم و دهم رهاورد چندانی نداشته و آغازگاه همان حضیض و انحطاط بوده است. حال برای آنکه صدق و کذبِ داوری -یا پیشداوری- ایشان روشن شود، ناگزیر باید نوشتههای خواجه را با اشعار شاعران این دورهها بسنجیم. بی چنین سنجشی، نمیتوان دریافت که آیا حقیقتاً امثال اهلی شیرازی و فتاحی نیشابوری و شمس مغربی و کاتبی ترشیزی و فضولی و نسیمی (در سدههای نهم و دهم) و کلیم کاشانی و فیض دکنی و غنی کشمیری و طالب آملی (در عصر صفوی) بوتههای خاری بیبر در برهوت بودهاند یا نخلهایی تناور و بارآور.
حتی شاعران مکتبِ مشهور به بازگشت نیز از نگاهم دور نماندهاند. چرا که جریان شعر فارسی را هرگز ایستا ندیدهام. در مکتب مذکور هم (چونان مکتب وقوع که حدفاصل میان سبکهای عراقی و هندی را شامل است) شاعر بزرگ کم نداریم. جامعه ادبی این دوران را نیز چندان ارجمند نمیداند. باز هم بررسی شعر بزرگانی چون فروغی بسطامی و قاآنی و یغمای جندقی ضرورت مییابد تا راست و دروغِ دعوی اهل فن رو شود. برای توضیح بیشتر میتوانید به صفحات ۱۸ تا ۲۱ از «حافظ پادشاه عریان شعر» مراجعه فرمایید.
http://t.me/abolfazl_radjabi