مولانا عبدالرحمان جامی، سراینده بزرگ قرن نهم را غالباً نقطه پایانی بر دوران باشکوه شعر فارسی میانگارند. میخوانید و میشنوید که با او دوران تقلید آغاز میشود و شعر فارسی رو به «انحطاط» میگذارد. فرضی دیگر درباره جامی تراز پایینتر او از سرایندگان پیشین است. این فرضها هردو ناصوابند. شکوه شعر فارسی تا قرنها پس از ایشان نیز همچنان برقرار بوده است. بعدها درباره مصادیق و مظاهر این شکوه سخن خواهم گفت. وانگهی خودِ جامی شاعری بسیار درخشان است و خلاق و توانا. باید برخلاف آنچه جامعه ادبی تا به امروز در ذهنها فرو کردهاند، کار این سراینده بزرگ را به صورتی مستقل -و نه صرفاً همچون دنباله پیشینیان- نگریست.
جامی نیز همچون خیل بیشماری از شاعران پیش روی زهد و ریا ایستاده است و سینه سپر کرده. در دیوان نغزش، مصادیقی فراوان از این ریاستیزی میتوان یافت. از جمله بنگرید در غزل ذیل:
فغان ز ابلهی این خران بی دم و گوش
که جمله شیخ تراش آمدند و شیخ فروش
شوند هر دو سه روزی مرید نادانی
تهی ز دین و خرد، خالی از بصیرت و هوش
نه بر برون وی از لمعه هدایت نور
نه در درون وی از شعله محبت جوش
گهی که در سخن آید، هوس کند سامع
که کاش از این هذَیان زودتر شود خاموش
وگر خموش شود، حاصل مراقبهاش
ز بار سر نبوَد غیر درد گردن و گوش
به گوش هوش رسان از حریم میکدهاش
صدای نعره مستان و بانگ نوشانوش
نگاهدار خدایا مدام جامی را
ز شرِ زرق ریاپیشگانِ ازرق پوش
جامی با استفاده از آرایههای طنز و استعاره و ظرایفی دیگر تیشه به ریشه «ریاپیشگانِ ازرق پوش» میزند و با جسارت هم زاهدان و هم مریدانشان را از دم تیغ نقدش میگذراند. گمان میکنم این آرایهها روشنند و بینیاز از شرح. (برای مثال جناس میان «زرق» و «ازرقپوش»، تشبیه دکاندارانِ زهد به خرانی بی دم و گوش و...) غزل مولانا عبدالرحمان مصداقی بینقصان و شایسته است از حقطلبی و حقیقتجویی.
به تقریب میتوانم گفت که هرگز جامی را در قامت منتقد و مبارز تصور نکرده بودید. جامعه ادبی غالباً امتیاز این انتقاد و مبارزه را به حافظ منحصر دانستهاند. اما حقیقتاً باید سنت شعریمان را دوباره و فارغ از آنچه این قوم گفتهاند و قالب کردهاند، ببینیم و بشناسیم. این بازنگری نتایج شگفتانگیزی خواهد داشت. رسانه حاضر [اغمای شعر] تلاشی است برای شکلگیری همین بازنگری.
http://t.me/abolfazl_radjabi