کسانی گفتهاند و شاید نیز اکنون بگویند که زمانه و زمینه شعرهای حافظ با سرایندگان پیش و پس از او تفاوت دارد. شاید معترض شوند که شما موقعیت زمانی خواجه را در نظر نگرفتهاید. بر این اساس اگرچه در اعصار گوناگون زهد و ریا دشمنانی داشته است، اما هیچکدام شرایط لسانالغیب را تجربه نکردهاند. پس حافظ دستکم در زمانه خود قهرمان مبارزه با زهد و ریا بوده است. باری خواجو و عماد فقیه پیش از حافظ زیستهاند و جامی و قاسم انوار پس از او. اما بر خلاف این دعوی، حتی معاصران حافظ نیز دشمن ریاکاران بودهاند. شخصیتهایی که در دیوان حافظ منفورند، دیگران را نیز خوش نمیآید. شاعران در تمامی اعصار تسمه از گرده شیخ و شحنه و محتسب و زاهد و ناصح و واعظ کشیدهاند و ایشان را به تازیانه شعر نواختهاند.
سلمان ساوجی از معاصران حافظ است که سرشناسانِ جامعه ادبی -به خطا- در زمره شاعران درجه دو و سه میآورند. گاه نیز او را به «قصیده» میشناسند و نه غزل. اما حق آن است که سلمان در هر دو گونه (و گونههای دیگرِ شعر) دستی توانا دارد و باید در شمار بزرگان بیاید. سبک او در غزل و قصیده یکی است و هر دو را به شیرینی و شیوایی میتواند نوشت. غزل فوقالعاده درخشان زیر را از دیوان دُرافشانش بخوانیم:
محتسب گوید که بشکن ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه میداند من فرزانه را
بشکنم صد عهد و پیمان نشکنم پیمانه را
این قدر تمییز هست آخِر من دیوانه را
گرچه بنیادم می و معشوق ویران کردهاند
کردهام وقف می و معشوق این ویرانه را
عقل را با آشنایان درش بیگانگی است
ساقیا در مجلس ما ره مده بیگانه را
ما ز بیرون خُمستان فلک مِی میخوریم
گو براندازند بنیاد خم و خمخانه را
ما ز جام ساقیی مستیم کز ذوق لبش
در میان خون است دائم ساغر و پیمانه را
جام دُردی ده به من، وز من به جامی میستان
این روان روشنِ صافی بده جانانه را
سر چنان گرم است شمع مجلس ما را ز می
کز سرِ مستی نخواهد سوختن پروانه را
راست میخواهی نخواهد کرد سلمان ترک می
ناصحا افسون مدم، واعظ مخوان افسانه را
تقابل عشق و عقل از مضامینی است که سلمان (همچون بسیاری شاعران دیگر) به زیبایی میپروراند و نمودش را در جای جای دیوانش به چشم میبینیم. دشمن سلمان در آغازِ این غزل «محتسبی» است که جانب واعظان و ناصحان را میگیرد و از دریچه عقلِ «حسابگر» به مستان مینگرد. ظرایف این غزل بسیارند. (از جمله به اصطلاح ادبا، تشخیص و ایهام در بیتی که میان «ساغر و پیمانه» «از ذوق لب» ساقی خون است. سلمان به اقتضای شاعری، خونی را که میان این دو ظرف جریان دارد -یعنی شراب را- نشانه جدالشان میبیند. هم از اینرو آنها را «جاندار» میانگارد و آرایه تشخیص را در کار میآورد.) همه این ظرایف را در مقال و مجال حاضر نمیتوان طرح کرد. به گمانم خود خوانندگان نیز این ظرایف را درمییابند. غرض آن که در میان معاصران خواجه هم شاعران ریاستیز اندک نیستند. سلمان یکی از ایشان است.
اگر مضامینی از این غزل (همچون براندازیِ بنیاد خم و خمخانه) در شعر حافظ بیاید، دوستدارانش دست به کار میشوند و راست و دروغ، آن را به رویدادی در زمانه او نسبت میدهند. مثلاً فلان پادشاه با می و مستان درافتاده و میخانه را بسته و حافظ در این غزل به جنگ با او برخاسته است. شعر سلمان نیز قاعدتاً همچون شعرهای دیگر خاستگاهی بیرونی یا درونی دارد و هیچ بعید نیست که با رویدادی از این دست مقارن باشد. اما اولاً کسی با آن، چنین مواجههای ندارد و پیجوی خاستگاهش نیست. ثانیاً غزل سلمان صرفنظر از رویدادی که با آن مقارن باشد نیز زیباست. یعنی نیازی به طرح داستان و افسانه نمیماند. بعدها و در پردهای دیگر، دلایل گرایش به تاریخنویسی (و در حقیقت جعل تاریخ) و وجوه گوناگون آن را پیش خواهیم کشید. به ویژه همراه شما بر «تاریخ عصر حافظ» از دکتر قاسم غنی نظری دقیقتر خواهیم انداخت. اثر مذکور از این حیث مهم است که اغلب منبعی متقن و قابل اعتنا برای دیگر حافظدوستان به شمار میرود، اما خود، عمدتاً تکیهگاهی جز فرض و حدس ندارد.
http://t.me/abolfazl_radjabi