برای مشاهده ریاستیزی در شعر نیاز نیست که تا دوردستِ غنی و فانی و کلیم برویم. صائب هم که بخوانیم جلوههای رنگارنگ این جدال به چشممان میآید. مستی و راستی در دیوان او حضوری روشن دارد و به خوبی نمایان است. او، البته کنار چندین تن دیگر همچون آنان که در مداخل پیشین ذکر کردم، بزرگِ سبک هندی است. ادوارد براون حق داشت که شعر او را بیش از حافظ بپسندد. اما از این حیث که دیگران را فروتر از او میدانست، محق نبود.
صائب بارها به شایستگی، ناشایستیِ طایفه زاهدان و واعظان و محتسبان را رو میکند، از جمله در این غزل:
محتسب از عاجزی دست سبوی باده بست
بشکند دستی که دست مردم افتاده بست
عکس خود را دید در مِی زاهد کوتاهبین
تهمت آلودهدامانی به جام باده بست
آب خضر و باده روشن ز یک سرچشمهاند
چشم بست از زندگی هرکس که چشم از باده بست
سرو را خم کرد بار آشیان قمریان
بار خود نتوان به دوش مردم آزاده بست
ذوق رسوایی گرفت اوجی که زهدِ مردهدل
سنگ طفلان را به جای مهر در سجاده بست
همت از افتادگی بستان که حسن خیرهچشم
دست عالم را به زلف پیش پاافتاده است
وصل لیلی از ره آوارگی نزدیک بود
دشت در گمراهی مجنون کمر از جاده بست
از صراطالمستقیمِ عشق پا بیرون منه
شد بیابانمرگ صائب هرکه چشم از جاده بست
سبو از جنس خاک است و افتاده. سبو به دستان نیز چنیند. به همین دلیل محتسب که دست ایشان را بسته، یعنی از مستی بازشان داشته است، سزاوار نفرین و ناسزا مینماید. البته «دست بستن از عاجزی» در اینجا محل ایهام است. بر این اساس بیت معنایی دیگر نیز در خود دارد؛ محتسب «از لحاظ عجز» دست سبوی باده (به مثابه شیئی بیجان) را بسته، یعنی از او عاجزتر است. زاهد نیز در نگاه صائب بسیار زشتخوی و زشتروی مینماید. بدینسان از مشاهده تمثال خود در آیینه روشن می به خشم و خروش میآید و جام را آلوده میانگارد. پنداری خود نیز به تردامنیش آگاه است. اگر این اقوال گزنده، مبارزه با زهد و ریا نیست، چه نام دیگری دارد؟ البته مضمون شعر صائب عشق و رسوایی و ایضاً افتادگی و اخلاق را هم شامل است. اما در بیان هر کدام از این مضامین، «هنر» به خرج میدهد و همین حقیقت -چنانکه درباره شاعران پیشین نیز گفتیم و دیدیم- از توسل به داستان یا رویدادی فرامتنی بینیازمان میکند. تشبیه سبو به انسانی افتاده و نیز جام باده به انسانی پاکدامن، جناس چشم و چشمه، تشخیص و جاندارانگاری زهد و حسن و دشت، کنایه «کمر بستن» جاده و در عین حال مراعات نظیر جاده و دشت و آوارگی و مجنون و... آرایههایی دیگرند که صائب صاحبسخن در کار آورده است.
صائب، همچون دیگر شاعران سبک هندی، در دوران سیطره جزمیت و تعصب صفوی سر بر آورده است. اما حتی در آن روزگار کسی به بهانه ریاستیزی یقه شاعران را نگرفته است. رک و راست بگویم؛ مبارزه با زهد و ریا -آن هم در قالب شعر -دست کم تا یکی دو قرن اخیر هزینهای نداشته است. برای اثبات این سخن از شاعران اعصار مختلف مصادیقی آوردهام و در دو سه مدخل بعد نیز خواهم آورد. هرگاه شنیدید که حافظ شجاعت به خرج داده و یکتنه با تزویر و ریا درافتاده است، این مصداقها را به خاطر آورید. مگر آنکه گمان کنید تنها و تنها با خواجه شمسالدین محمد دشمنی داشتهاند و هیچکس را با هیچکس دیگری کاری نبوده است. این احتمال را نیز در پردهای دیگر پیش خواهم کشید. از قرار معلوم، آنهمه کتاب و مقاله در باب یگانگی و جسارت لسانالغیب در مبارزه با زهد و ریا جز جنجالی بر سر هیچ نبوده است.
http://t.me/abolfazl_radjabi