سرایندهای دیگر از سبک هندی که در مقایسه با دو تن پیشین -به ویژه محسن فانی- شهرتی بیشتر دارد، کلیم کاشانی است. البته او نیز به قدر شایستگیش شناخته نیست. در اقیانوس سبک هندی -همچون سبکهای دیگر- شاهماهیانی چون صائب و غنی و فانی و کلیم کم نیستند. تدبیری باید تا این گنجینههای گرامی را دریابیم، پیش از آنکه بنیاد زبانمان بمیرد. مسلم است که منفعت این تدبیر بیش و پیش از هرکس نصیب خودمان خواهد شد. تا اکنون نیز البته از کیسهمان رفته است. اما برای بهره بردن از این خزانه خودمانی هنوز دیر نیست.
با سیر در دیوان کلیم به جهان جادویی نقش و رنگ پا میگذاریم. به راستی خیالانگیزی و ایهامآمیزی در سرودههای کلیم چیزی از شاهکارهای غنی کم ندارد. روشن است که او نیز برای مبارزه با شیخ و زاهد و همپالکیانشان این ابزار ارزنده را از دست نمیدهد. عاقلان را غزل ذیل همچون اشارتی کافی است:
آن صیدپیشه فکر مدارا نکرده است
گر سر بریده، رشته ز پا وا نکرده است
امروز در بهشتی اگر بیتعلقی
هرگز کریم وعده به فردا نکرده است
از روزگار، خاک گل آدم است و بس
خاکی که عشق او به سر ما نکرده است
تا راه برده است خرابی به خانهام
یک سیل رو به جانب دریا نکرده است
زاهد که برنداشته دست از عصای شید
دارد گمان که تکیه به دنیا نکرده است
عقل این ملایمت که بر این سرکشان کند
در هیچ دور پنبه به مینا نکرده است
بیبرگی نهال محبت ببین که دل
از نخلِ آه، سایه تمنا نکرده است
سالک اگر به کوی تعلق درآمدست
چون تیر خانه ساخته و جا نکرده است
دل برده از کلیم و بود زلف او بر او
دزدی که شحنه او را پیدا نکرده است
عصا نشان و نماد پیری است و شاید نیز عجز و ناتوانی. اما پیری چونان زاهد که خود را بیاعتنا به متاع قلیل دنیا جا میزند، عصایی جز حیله و خدعه ندارد. لاجرم تعلق او به دنیا از همهکس بیشتر است، چرا که برای خیر خویش، تن به فریب و فنای دیگران نیز میدهد. آنچه شور درون زاهد را فرومینشاند و همچون پنبهای راه بر مینای مستیش میبندد، عقل (معاشاندیش و حسابگر) است. «دور» در همان بیتی که جدال کلیم و زاهد را شاهدیم، ایهام دارد. زیرا علاوه بر عصر و روزگار، به اقتضای حضور مینا و پنبه، دور مستی و شراب گردانی نیز معنا می دهد. تشبیه «آه» -از حیث بلندی و بالاروندگی- به نخلی بیسایه از ظرایف دیگر شعر است. کلیم همچون بسیاری از بزرگانِ شعر از این تشبیهات و استعارات بهره میگیرد تا تصاویری بدیع بیافریند. در قالب این تصاویر بدیع، مضامینی متفاوت چون عشق و بینیازی و ریاستیزی عرضه میشوند. مسلماً آنچه این سطرها را به «شعر» بدل میکند و از تراز کلام معمول و متداول فراتر میبرد، همین نحوه بیان است و نه مضامین مذکور.
مصراع دوم از بیت دوم را در نظر بگیرید. تصور کنید که چنین تعبیری، البته به شکلی سخیفتر و سطحیتر و بیرمقتر و پوشیدهتر در دیوان حافظ یافت شود. دوستداران خواجه بیدرنگ داستانی سر هم میکنند که جان حضرتش به جرم «تردید در معاد» در خطر افتاده است! پردهای دیگر که باید از رخسار شعر حافظ کنار رود، همین داستانسراییهاست. خواهم گفت که هم در کلام کلیم و هم در دیوان دیگران سخنانی بس عریانتر و جسارتآمیزتر میتوان یافت. اما هیچ از آن حکایتها درباره ایشان نمیشنوید. باقی این بحث را به آن موعد وامیگذارم. اما عجالتاً همین اندازه که دهانمان به شعری شورانگیز از کلیم طور سخن شیرین شد، غنیمت است.
http://t.me/abolfazl_radjabi