پس باید این تأکید بر اقتباس یا عدم اقتباس لسانالغیب از یزید را کناری بگذاریم و در خود شعر تأمل کنیم. شوربختانه در فاتحةالکتاب حافظ نقصان کم نیست. برای مثال در بیت زیر بنگرید:
------------------------------------------------------------
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها؟
------------------------------------------------------------
به راستی پیوند میان دو مصراع چیست؟ مصاریع را به نثر برگردانید تا منظورم دستتان بیاید:
مصراع نخست: از بس که خودکام بودم، آخرالامر بدنام شدم
مصراع دوم: آن رازی که همه جا فاش بگویند، پنهان نمیماند!
عدم پیوند میان ابیات یک غزل هیچ نقصانی نیست. در غزل فارسی -یا دستکم سبک عراقی- ممکن است هر بیت ساز خود را بزند. اما دو مصراع یک بیت (به مثابه دو لنگه یک در) قاعدتاً باید پیوند داشته باشند. اینجا مجبورید میان دو مصراع ابرو باز کنید و جملاتی را بیفزایید. البته در آن صورت معنا و پیوند حاصل خواهد شد. اما تازه کلامی معمول و معقول به دست میآید و همچنان با شعر سر و کار ندارید. یعنی از تخیل و تصویر و دیگر جنبههای زیباییشناختی ردی نمییابید. یا مثلاً در بیت زیر:
------------------------------------------------------------
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبْود ز راه و رسم منزلها
------------------------------------------------------------
سالک رونده راه است و مسافر. اما پیر مغان رفته است و رسیده. یا دستکم آنکس که «راه و رسم منزلها» را میداند و مآلاً هرچه گفت، باید بپذیری، سالک نیست. مراد است نه مرید، رهبر است نه رهرو. البته به یک معنا پیر مغان نیز تا آخر عمر رونده است و از حرکت باز نمیایستد. اما وجهی از پیر مغان که قاعدتاً در این بیت باید طرح شود، سلوک او نیست. باز هم اگر بیت را به نثر برگردانید، پی به مقصودم خواهبد برد.
سخن بر سر این غزل بسیار است. به ویژه بیت مطلعش را در «حافظ پادشاه عریان شعر» تحلیل کردهام. در آنجا میتوانید بحث را پی بگیرید. اما آنچه اکنون میخواهم طرح کنم، معادلی درخشان از فتاحی نیشابوری است. فتاحی، چنانکه در مداخل پیشین گفتم، شاعر قرن دهم هجری است. شاید غزل فتاحی را تضمینی از حافظ بدانید. چه باک؟ مگر تا به امروز مدعی نبودهاند که خواجه غزل دیگران را تضمین میکند و به «اوج» میرساند؟ چنین اتفاقی به معنای واقعی کلمه درباره فتاحی رخ داده است. احتمالی دیگر نیز وجود دارد: جعل غزلِ منسوب به حافظ از روی شعر فتاحی. اما در هر دو صورت، گفتار این سراینده خراسانی چیزی دیگر است. در اینجا به نقل غزل مذکور بسنده میکنم. توضیح بیشتر بماند برای مدخل بعد:
------------------------------------------------------------
شراب عشق صافی گشت در خمخانه دلها
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
به یاقوت روان حل ساز مشکلهای خون دل
که هستی مشکل عقل است و مستی حل مشکلها
پناه از کشتی مِی جو که در غرقاب این طوفان
به موج آشنایی عین دریا گشت ساحلها
در این وادی سر سالک به جنت کی فرود آید؟
که سیل عشق ویران کرد راه و رسم منزلها
بشست از ره غبار غیر، فیض ساغر غیرت
نهان تا چند مانَد چشمه خورشید در گلها؟
زهی طالع که بی صبح وصال دوست، محرومان
به تاریکی همی میرند و آن مه شمع محفلها!
بسوز از شعله مِی خرقه تزویر فتاحی
که نور حق تجلّی کرد و باطل گشت باطلها
http://t.me/abolfazl_radjabi