در غزل فتاحی با نقصانی مواجه نیستیم. قافیههایی که در شعر حافظ هدر رفتهاند، اینجا تازه مجال بروز و ظهور مییابند. آن دو بیت را که در مدخل پیشین از خواجه شیراز نقل و نقد کردم، با معادلهایشان در غزل فتاحی بسنجید. در شاهکار شاعر نیشابوری، همان ترکیب «راه و رسم منزلها» و حتی واژه «سالک» حضور دارد. اما معضل بیت حافظ اینجا از میان میرود؛ عشق چونان سیلی، راه و رسم مألوف و معهود منزلها را از میان برداشته است. لاجرم سالک که به وصف عاشق نیز متصف میشود، مقصد و مقصود سیر خویش را دیگر همچون بسیارانِ دیگر، رسیدن به بهشت و مواهبش نمیداند. این مقصد و مقصود برحسب همان راه و رسم مألوف و معهود، ارج و اعتبار داشت. در بیتی که قافیه «محفلها» حاضر است، خط و ربط کلمات «طالع» و «صبح» و «تاریکی» و «مه» و «شمع» را به خوبی میتوان دریافت. بیت، بی آنکه از ظرایف زیباییشناختی چیزی کم داشته باشد، معنایی محصل دارد: طالع را بنگر! محرومان بیآنکه از صبح وصال دوست بهرهای برگیرند، در تاریکی جان میسپرند. اما آن ماه (استعاره از دوست) همچون شمعی محفل دیگران را روشن میکند، یعنی با دیگران است و با ما نیست.
در این غزل بیتی دیگر را نیز میتوان در مقابل بیت پیشگفته از حافظ گذاشت، به ویژه که همان لحن پرسشی در مصراع دوم هر دو بیت به چشم میآید. نیز سلسله واژگان «نهان تا چند ماند» جای «نهان کی ماند» نشسته است. اما اینجا هم بیت فتاحی تجلی حقیقی شعر است؛ «غیرت» به ساغر تشبیه میشود و «غیر» به غبار راه. فیض آن ساغر -یعنی جرعهای از آن که بر خاک میریزد- این غبار را میشوید و محو میکند. غیر همچون گلی است که کوتاه زمانی خورشید را در خود نهان میکند. اما به هر روی خورشید از آن بیرون میشود و برمیآید. این باور ظاهراً از یونانیان به قدمای ما رسیده بود که خورشید هنگام غروب، جایی در گلها فرومینشیند و صبحگاهان دوباره از آن به در میآید و بالا میشود. اما حتی اگر باور مذکور را نیز ندانیم، بیت فتاحی دلانگیز است و آنچنان که باید. تشبیه خورشید، که ماهیتاً آتش است، به چشمه و تصاویری که در بیت خلق میشود، گواه همین ادعا تواند بود.
تناسب کلمات در باقی ابیات فتاحی نیز فراوان است. مثلاً در بیت سوم فتاحی ما را به «کشتی می» میخواند. در بیت مذکور، این تناسب را میان «کشتی» شاهدیم و «غرقاب» و «طوفان» و «موج» و «آشنا» (به این اعتبار که شنا را در خاطر میآورد) و «عین» (که ایهام نیز دارد و هم به معنای «همان» یا «مانند» است و هم به معنای «چشمه») و «دریا» و «ساحلها». اگر حافظ نیز همچون شاعر نیشابوری به «هستی» همچون «مشکل عقل» اشاره میکرد که با «یاقوت روان» شراب و مستی «حل» میشود، کرد و کاری شاعرانه داشت. گیرم که منحصراً حافظ عالیترین اندیشهها را در دیوان خویش پیش کشیده باشد. وقتی این اندیشهها به زیب و زیور «شعر» آراسته نیستند، نهایتاً از او انسانی صاحب اندیشه میسازند و نه شاعر. به فرجام باید بگویم که غزل فتاحی بزرگ، بی ضرورتِ بحثی از انتساب یا عدم انتساب آن مصراع به شخصی دیگر زیباست. ملاحظات فرامتنی و دروغهای ناخواسته و نادانسته جامعه ادبی -که فیالمثل عصر پس از حافظ را آغازگاه «انحطاط» در شعر فارسی میانگارند- میان ما و شاهکار فتاحی فاصله انداخته است. در مداخل بعد با افسانههایی دیگر و شاعران از یاد رفته دیگری همراه خواهیم شد.
http://t.me/abolfazl_radjabi