در «حافظ پادشاه عریان شعر» ماجرای ملاقات خواجه با تیمور لنگ را ذکر کردهام. ظاهراً اول بار این ماجرا در «تذکرةالشعرا» اثر «دولتشاه سمرقندی» (قرن نهم) نقل شده است. دولتشاه دلیل ملاقات این دو را بیت زیر میداند:
------------------------------------------------------------
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
------------------------------------------------------------
امیر سفاک بر خواجه خشم میگیرد که من با ضرب شمشیر و فوج لشگریانم اینهمه سرزمین را گشودهام و از خود کردهام. حال تو درویش یکلاقبا سمرقند و بخارا را به خال هندوی ترک شیرازیت هبه میکنی؟ تو کجا و این گشادهدستیها کجا؟ خواجه بیدرنگ پاسخ میدهد که اگر این گشادهدستیها نبود، به درویشی و یکلاقبایی نمیافتادم. تیمور لنگ را این پاسخ خوش میآید و به خواجه انعام میکند.
شخصاً این داستان را به باقی افسانههایی که حول و حوش حافظ ساختهاند، ترجیح میدهم. زیرا دستکم پاسخی که در دهان او گذاشتهاند، بیربط نیست. (شاید پس از این حکایاتی را نیز نقل کنم که پرسش و پاسخهایشان پیوندی آنچنان به هم ندارند.) بماند که تیمور را اهل ادب نیز دانستهاند و قاعدتاً اهل ادب از تمثیل و استعاره و اغراق و غلو و دیگر ترفندهای شاعرانه بیخبر نیستند. بعید است که اساساً چنین مشکلی با بیت خواجه در ذهن یکی چون تیمور لنگ شکل بگیرد. بسیاری از اعضای جامعه ادبی نیز چنین حکایتی را منکر شدهاند. حتی مقالات فراوانی در نفی این «ملاقات ناممکن حافظ و تیمور» نگاشتهاند. مآلاً این جماعت همچون همیشه به جای آنکه اصل شعر و تراز زیباییشناختیش را وارسی کنند، با «فرامتن» سرگرم شدهاند. مخاطب نیز همچون جامعه ادبی بیشتر با همین ماجرای ملاقات سر و کار دارد و راهی دیگر نمیرود.
حتی به شاعرانی بزرگ و کوچک ابیاتی سخیف و بیمایه نسبت میدهند که مثلاً در پاسخ به مطلع غزل حافظ سرودهاند. اما من کنار شما این بار آن را از منظری زیباییشناختی تحلیل میکنم. باید حکایت ضمیمه این غزل را کناری بگذاریم و بیواسطه در شعر بنگریم. در مداخل بعد همین بحث را پی خواهم گرفت.
http://t.me/abolfazl_radjabi