ابوالفضل رجبی
ابوالفضل رجبی
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

پرده سوم: افسانه‌سازی، افسانه سوم: انتقاد شاه شجاع از شعر حافظ (بخش چهارم)

در میان حکمرانان ایرانی برخی در عین هنرپروری، خود نیز از طبع شعر بهره داشته‌اند. اما عمدتاً تراز شعری ایشان در قیاس با شاعرانی که در دربارشان پرورده‌اند، پایین‌تر بوده است. گاه حتی شاعران دربار، به استقبالِ سروده‌های پادشاه رفته‌اند یا آنها را تضمین کرده‌اند. برای نمونه در دیوان فروغی بسطامی، شاعر بزرگ سبک بازگشت، تضمین‌ها و استقبال‌هایی از اشعار ناصرالدین شاه قاجار می‌یاییم. اما چنانکه گفتم، عیار کار فروغی در همان شعرها عموماً بسی فراتر از ممدوح اوست. اما وضعیت حافظ به کلی تفاوت دارد. غزلی اخلاقی را که در نوشتار پیشین از شاه شجاع ذکر کردم، کنار ابیات ذیل از خواجه شیراز بگذارید:

------------------------------------------------------------

ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم

جامه کس سیه و دلق خود ارزق نکنیم

عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است

کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم

***

فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم

وآنچه گویند روا نیست نگوییم رواست

------------------------------------------------------------

حواستان باشد که تا به امروز حافظ را در زمره بزرگ‌ترین شاعران ایرانی دانسته‌اید. آیا حقیقتاً این ابیات همان چیزی است که از بزرگ‌ترین سرایندگان فارسی چشم داریم؟ بماند که در ابیات مذکور محتوای عمیق یا پیامی بزرگ نیز منتقل نمی‌شود؛ فحوای کلام خواجه آن است که نباید «کار بد» کرد یا عیب مردم را گفت. اما بحث ما هرگز بر سر محتوا نیست. پای هر محتوایی که به میان آید، شاعران دیگر -و حتی ممدوحان خواجه- از او سرند. نکته مهم و تأسف‌انگیز آن است که حافظ -بر خلاف ممدوح خویش- کلام را از مرز نظم بیرون نمی‌برد و به قلمرو «شعر» رهنمون نمی‌شود.

اما شاه شجاع یگانه ممدوح حافظ نیست که عیار شاعریش از خواجه فراتر می‌رود؛ محتملاً نام سلطان اویس را شنیده‌اید. حافظ او را نیز، اگرچه نه به قدر شاه شجاع، مدح گفته است. سلطان طبعی تابناک دارد و در بیان هر مضمون و محتوایی، ظرافت‌ها به خرج می‌دهد. محض نمونه ابیات ذیل را بنگرید که شرحی دل‌انگیز از مرگ خود اوست. نیک می‌دانید که اینجا نیز آنچه سلطان اویس را به مرتبه شاعری می‌رساند، نحوه بیان اوست و نه مضمون و محتوایی که در نظر دارد:

------------------------------------------------------------

ز دارالمُلک جان روزی به شهرستان تن رفتم

ببودم مدتی آنجا وزآنجا با وطن رفتم

غلام خواجه‌ای بودم، گریزان گشته از صاحب

پس افکندم کفن بر دوش و پیشش با کفن رفتم

همایون طایر قدسم مُقفّس گشته یکچندی

قفس بشکست و من پرواز کردم تا چمن رفتم

حریفان را بگو ساقی که آخر گشت دور ما

شما را باد این مجلس به کام دل که من رفتم...

------------------------------------------------------------

سروده‌های این دو تن به قدری درخشانند که برای مدتی در حقیقتِ حکمرانی ایشان تردید داشتم. می‌پنداشتم که ایشان محتملاً قطب و مراد و مرشد عارفان و صوفیان بوده‌اند. به ویژه که عناوین «شاه» و «سلطان» بر این طیف نیز اطلاق می‌شود. گمان می‌بردم که شاه شجاع چونان «شاه قاسم انوار» هم در مقامات عرفانی مرتبتی دارد و هم در قلمرو سخن. سلطان اویس را نیز همچون سلطان‌العارفین، بایزید بسطامی، صاحب مقامات عرفانی می‌انگاشتم. با خود می‌اندیشیدم که بعدها تاریخ‌پردازان و افسانه‌سازان این دو را به عمد یا نادانسته در زمره حاکمان گنجانده‌اند. طبع روان شاه و سلطان، در عین آگاهی از معانی و بیان، مرا به این تردید کشیده بود. اما آنچه از تردیدم وارهانید، ذکر این دو از زبان سراینده‌ای بزرگ و صاحب سخن بود؛ سلمان ساوجی، هم شاه شجاع را به شیرینی و شیوایی مدح گفته است و هم سلطان اویس را. اما البته که تفاوت حافظ و سلمان از زمینِ بی‌هنری است تا آسمانِ ذوق و ادب و آفرینش.

http://t.me/abolfazl_radjabi

حافظ پادشاه عریان شعرافسانه سازیشاه شجاعسلطان اویسفروغی بسطامی
‏‏‏‏نویسنده و منتقد ادبی✍️باور دارم که ادبیات و خصوصاً شعر فارسی به دلایلی دچار رخوت و خمودگی است و نیازمند رستاخیزی رهایی‌بخش?کانال اغمای شعر? t.me/abolfazl_radjabi
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید