بسیاری از مفسران ابیات مورد بحث را دلیل بر جرأت و جسارت حافظ دانستهاند. از این حیث خواجه شیراز در میان شاعران فارسی زبان یگانه تلقی میشود. یکی از این مفسران با استناد به افسانه مذکور، قول حافظ را در تراز «شطحیاتی» همچون «أنا الحق» منصور حلاج یا «سبحانی ما اعظم شانی» بایزید بسطامی میانگارد. از نگاه ایشان، شطحیاتی که به صورت انشایی و نه خبری باشند، ملایمترند و چندان بلا و بلوایی برنمیانگیزند؛ از آن جمله گفتار بایزید. در عوض شطح منصور کوتهنظران را بر سر کین آورد و حضرتش را بر سر دار. حافظ نیز با افزودن بیتی بر بیت پیشین خویش، حالت گفتارش را از خبری به انشایی تغییر میدهد و با این تدبیر در امان میماند. حافظ «نقل کفر» میکند و نه «خلق کفر.» (محمدرضا شفیعی کدکنی، «این کیمیای هستی»، جلد اول، صص ۱۷۸-۱۷۹)بسیاری از مفسران ابیات مورد بحث را دلیل بر جرأت و جسارت حافظ دانستهاند. از این حیث خواجه شیراز در میان شاعران فارسی زبان یگانه تلقی میشود. یکی از این مفسران با استناد به افسانه مذکور، قول حافظ را در تراز «شطحیاتی» همچون «أنا الحق» منصور حلاج یا «سبحانی ما اعظم شانی» بایزید بسطامی میانگارد. از نگاه ایشان، شطحیاتی که به صورت انشایی و نه خبری باشند، ملایمترند و چندان بلا و بلوایی برنمیانگیزند؛ از آن جمله گفتار بایزید. در عوض شطح منصور کوتهنظران را بر سر کین آورد و حضرتش را بر سر دار. حافظ نیز با افزودن بیتی بر بیت پیشین خویش، حالت گفتارش را از خبری به انشایی تغییر میدهد و با این تدبیر در امان میماند. حافظ «نقل کفر» میکند و نه «خلق کفر.» (محمدرضا شفیعی کدکنی، «این کیمیای هستی»، جلد اول، صص ۱۷۸-۱۷۹)
اما چنانکه در نوشتار پیشین آوردیم، تدبیر حافظ در افزودن بیتی بر شعر خویش منطقاً باید آتش خشم شاه را افروختهتر کرده باشد؛ چرا که خواجه سخن شخصی غیرمسلمان را، آن هم دالّ بر کفر خویش، پذیرفته یا خوش داشته است. امثال شفیعی از یاد میبرند که اصل ماجرا، به روایت خواندمیر، لجاجت شاه شجاع و کینتوزی او بوده است. در چنین موقعیتی شاه شجاع دستآویزی بزرگتر برای مجازات حافظ مییابد.
اگر این حکایت را در همان تراز «افسانه» بگذاریم و رها کنیم، ابیات مذکور از حیث زیباییشناختی چندان ارجمند نیستند. در دیوان دیگر شاعران به وفور میتوان ابیاتی یافت که موهم کفر یا شرک هستند، اما از گوهر «زیبایی» نیز بهره میبرند. نمونههایی از این ابیات را در «حافظ، پادشاه عریان شعر» آوردهام. (به صفحات ۲۱۶ تا ۲۲۰ بنگرید.) از آن جمله خواجوی کاردان کرمانی، در مطلع غزلی درخشان چنین میفرماید:
------------------------------------------------------------
هر دم آرد باد صبح از روضه رضوان پیام
کآخر ای دلمردگان جز باده من یُحیِی العظام؟
-----------------------------------------------------------
در این بیت، خواجوی بزرگ به آیه ۷۸ از «سوره یس» اشاره میکند. در آن آیه ملحدان و منکران با این پرسش روبهرو میشوند که کدامین کس استخوانهای مرده را زنده میکند. پاسخ خواجو به این پرسشِ بلاغی، «باده» است! مستی و شورانگیزی شراب زندگی و زایندگی میآورد و دلمردگان را حیاتی دیگر میبخشد. خواجو نیز سخن را در دهان دیگری میگذارد؛ «باد صبح» از روضه رضوان، قاصد همان پیام حیاتآور است. آیا این بیت شاعر کرمانی را نباید در زمره همان شطحیات ادعایی شفیعی آورد؟ بزرگترین تفاوت سخن خواجو با کلام خواجه آن است که از جوهره شعری بهره میبرد. همین معنا را منوچهری، سراینده صاحب نبوغمان هم بر زبان میآورد. از نگاه منوچهری «خروس»، مؤذن میخوارگان است و هر صبح نوا سر میدهد که برخیزید و از شراب صبحگاهی نوش کنید:
------------------------------------------------------------
آمد بانگ خروس، مؤْذِن میخوارگان
صبح نخستین نمود روی به نَظّارگان
------------------------------------------------------------
سخن منوچهری نیز، همچون سروده خواجو، گذشته از فحوای ظاهراً کفرآمیزش، بسیار زیباست و شایسته نام «شعر». از نامداران جامعه ادبی انتظار نمیرود که حافظ و افسانههای سخیف پیرامونش را وانهند و در دیوان بزرگانی چون منوچهری و خواجو بنگرند. چرا که مطلوب این قوم حقیقتاً اموری جز شعر است. در نوشتار بعد، مصداقی دیگر از «شطحوارههای» شاعران بزرگمان و نیز بدیلهایی برای ابیات حافظ ذکر خواهم کرد.
http://t.me/abolfazl_radjabi