مصادیق سخنان شطحگونه در دیوانهای شاعران فارسی فراوان است. همعصران خواجه شیراز نیز به وفور مضامینی بر زبان میآورند که محمل و محتمل معانی کفرآمیز یا مؤید کفرند. حتی گاه از غلبه کفر بر اسلام سخن راندهاند. از آن جمله سلمان ساوجی بزرگ در توصیف معشوق و فریبایی و فتنهانگیزیش چنین میسراید:
------------------------------------------------------------
باد زُنّار سر زلف تو از هم بگشود
صد شکست از طرف کفر بر اسلام افتاد
------------------------------------------------------------
گیسوی معشوق با باد گشوده میشود و دل و دین آدمیان را میلرزاند و میسوزاند. سراینده ساوجی این وضع و حال را شکست مهیب اسلام «از طرف کفر» توصیف میکند. اما این بیت معنای ظریف دیگری نیز دارد؛ برای فهم آن معنا باید بدانیم که زلف معشوق عموماً -به اقتضای سیاهی- نماد کفر است و رخسار روشن و تابناکش، نمود اسلام. «زنار» نیز کمربندی بوده که ترسایان باید میبستهاند تا از مسلمانان تمیز داده شوند. همان که حضرت سعدی در بیتی مشهور و در عین حال مطبوع آورده است:
------------------------------------------------------------
زنار بود هرچه همه عمر داشتم
الّا کمر که پیش تو بستم به چاکری
------------------------------------------------------------
در بیت سلمان، گیسوی معشوق به کافری مانند شده است که زناری در میان دارد. باد این زنار، یعنی همان بند گیسوی معشوق را از هم میگشاید. زلف معشوق که چین در چین و شکن در شکن است، بر رخسارش میریزد. «صد شکستی» که سلمان «از طرف کفر بر اسلام» میبیند، همین ریزش گیسوی معشوق بر رخسار اوست. آنچه ابیات منوچهری و خواجو و سلمان را از نوشته حافظ جدا میکند، جلوههای شاعرانه است. تنها عاملی هم که میتوان باعث بقای آن ابیات خواجه انگاشت، همان حکایت مذکور غیاثالدین خواندمیر است. بنابراین در تاریخ ادبیات ما، حافظ یگانه سرایندهای نیست که کلامی شطحگونه بر زبان میآورد. دیگران نیز -البته به شیوهای شاعرانه- چنین میکنند.
اما اگر در ساختار کلماتی بنگریم که بیت حافظ را شکل میدهند، نکتهای دیگر نیز دستمان میآید؛ بیت حافظ از مرتبه نظم فراتر نمیرود، اما در دیوان دیگر سرایندگان بدیلهایی درخشان دارد. ایشان در این بدیلها از کلماتی نسبتاً مشابه برای بیان مضامینی متفاوت استفاده کردهاند. اما حاصل کارشان به معنای حقیقی، «شعر» شده است. برای نمونه یغمای جندقی، شاعری که پیشتر نیز به مناسبتی از او شعر آوردم، اوج غیرت و حسادت رقیب را چنین تصویر میکند:
------------------------------------------------------------
تا پشیمان شود از کشتن من، گوید غیر
بیگناهش مکش امروز که فردایی هست
------------------------------------------------------------
رقیب تاب ندارد که حتی قربانی شدن یغما را در پیشگاه معشوق ببیند. چرا که این مقام بزرگ است و برازنده. هم از این رو به بهانه فردای قیامت، معشوق را از کشتن شاعر ما زنهار میدهد. اینجا نیز حرف قیامت و امروز و فردا پیش میآید، اما در بستر شعری شرربار و شورانگیز از آن جنس و سنخ که یغمای گرامیمان میتواند. باقی بحث بماند برای نوشتار بعد.
http://t.me/abolfazl_radjabi