درس میخوانیم، ولی انگار نمیدانیم چرا این کار را انجام میدهیم! چون به عنوان مثال، درس ادبیات را میخوانیم برای اینکه بعد که امتحانش را داشتیم، برویم و در امتحان، نمره 20 را به دست بیاوریم. انگار با گرفتن نمره20، به هدفمان از درسخواندن رسیدهایم.
درصورتیکه این درسخواندن باید وسیلهای باشد تا راه را برای رسیدن به اهدافمان در زندگی، هموارتر نماید. چجوری؟ مثلا اگر با دید وسیلهبودن به همان درس ادبیات نگاه تازهای بیندازیم، بعد از خواندن درسی که مربوط به یکی از حکایات گلستان سعدی است، باتوجه به مهارتهایی که در درس ادبیات کسب نمودهایم، باید برویم و چند حکایت دیگر را از کتاب گلستان مطالعه نماییم، و یا رمانی از یک نویسنده بخوانیم. برای بقیه درسها هم همینطور است، به عنوان مثالی دیگر، درس تاریخ را فقط برای کسب نمره، به طور حفظی یاد گرفتهایم، و ننشستهایم تا آن را بفهمیم و به همین دلیل در ظاهر و در لفظ فقط میتوان گفت تاریخ خواندهایم، چون پندهایی را که میشود از کتابهای تاریخی (نه صرفا فقط کتابهای تاریخ مدرسه) گرفت، در زندگیمان بکار نمیبریم، به همان علتی که اول اشاره کردم:
با گرفتن نمره، انگار پرونده آن درس را بستهایم.
درصورتی که اگر درس تاریخ را به عنوان وسیله نگاه کنیم، بعد از کلاسِ درس، کنجکاو میشویم و میرویم چند مطلب دیگر از کتابهای تاریخی میخوانیم و آنها را اصطلاحا هضم میکنیم (میفهمیمشان، نه اینکه در ذهنمان حفظشان کنیم). در اینصورت است که با پند گرفتن و بکار گیری نکات آنها، میتوانیم به هدفمان که زندگیِبهتر است، برسیم.
پن1: برای بقیه درسها هم همینطور است و دراینجا دروس ادبیات و تاریخ، به عنوان مثال ذکر شد.
پن2: منظور از بکار بردن لفظِ (ما) در متن، اکثریت افراد میباشد. چون ممکن است افرادی باشند که واقعا به درسخواندن به چشم یک وسیله نگاه میکنند.