ویرگول
ورودثبت نام
ابوالفضل اوشی
ابوالفضل اوشینویسنده، کارشناس سئو، بازاریابی محتوایی، دلی‌نویس و یه سری چیزای دیگه.
ابوالفضل اوشی
ابوالفضل اوشی
خواندن ۲۴ دقیقه·۲ روز پیش

سفرنامه توییتر فارسی (به‌همراه نقد فمنیست‌نماها)

یه زمانی آدم برای اینکه چیزای جالب ببینه و سرگرم بشه و یا حس کنجکاویش رو پاسخ بده، می‌رفت مجله می‌خرید، دیدنی‌ها می‌دید، تفریح، سینما، شهر فرنگ. یکی از چیزای رایج، مجله‌ها و دایره‌المعارف‌ها، مخصوصا دانش‌نامه‌های مصور بود. آدم درباره بدن انسان، درباره جانداران، درباره هواپیماها، دایناسورها، شهرها، اسلحه‌های جنگی، ملل و... می‌خوند. هم سرگرم می‌شد، هم اطلاعات دریافت می‌کرد.

مجله می‌خوند، جدول حل می‌کرد، پازل درست می‌کرد و خلاصه وقتش رو بابت محتوایی مصرف می‌کرد که توسط آدم‌هایی تولید می‌شدن که صلاحیت‌شون جهت تولید و انتشار محتوای عمومی در جامعه تایید شده. توسط آدم‌هایی که تخصصشون تولید محتوا بود.

هر کسی رو راه نمی‌دن توی مجله مطلب بنویسه. ساخت یه جدول شرح در متن ساعت‌ها طول می‌کشه. دایره‌المعارف رو توی ۳۰ ثانیه نمی‌نویسن. در پایان روز، شخص حس کنجکاویش و «توی دنیا چه خبره» رو در خودش پاسخ می‌داد و بعد، بابت اینکه یه چیزی یاد گرفته و چیزای جالبی دیده، خوشحال می‌شد و دلش آروم و روشن بود. و واقعا هم چیزی یاد می‌گرفت و از جهان چیزی رو می‌فهمید که واقعا هست.

در واقع شخص، محتوایی رو مصرف می‌کرد که برای تولیدش یه تیم دارای تخصص و صلاحیت، که تحت نظارت هم هست، ساعت‌ها و هفته‌ها و ماه‌ها زحمت کشیده، و همچنین از فیلترهای مختلفی رد شده تا اجازه پیدا کنه در معرض حواس و روان مخاطب قرار بگیره.

بعدش هم مجله تموم می‌شد و می‌رفت تا یه ماه دیگه که شماره جدیدی چاپ بشه و در طول این یه ماه، طرف انقدر اون مجله رو می‌خوند که تمام اطلاعات عمومی‌ای که قرار بود به دست بیاره، براش تثبیت می‌شد.

دیدن یه عکس جالب از یه کاتیوشا، نیاز به باز کردن مجله داشت و فقط همین دیدن عکس، تو مغز آدم دوپامین به وجود می‌آورد. امروز اما نه. کافیه سرچ کنی اف ۱۴، سوخو، میگ... تا در کمتر از ده دقیقه، بیشتر از کل تعداد جنگنده‌هایی که یه فرمانده نیروی هوایی در کل دوران خدمتش می‌بینه، این هواپیماها رو ببینی.

امروز رو بهش می‌گن عصر انفجار اطلاعات.

اما واقعا چه اطلاعاتی رو باید توی ذهنت راه بدی؟

و ملاک این «باید»، فایده‌ایه که قراره از دریافت هر اطلاعات به دست بیاری.

امروز مجله جای خودش رو داده به چیزایی مثل اینستاگرام و ایکس. من امروز صبح دلم می‌خواست یه چیز جالب ببینم، سرگرم بشم، ذهنم به چالش کشیده بشه یا یه همچین چیزی. رفتم گوگل کروم، زدم ایکس دات کام و... ساعت ۹.۳۰ شب پر از خشم و عذاب وجدان ازش اومدم بیرون.

خطا رفتم

امروز برای سرگرمی رفتم جایی که محتواش معلوم نیست داره توسط کی تولید می‌شه. رفتم جایی که هر کسی می‌تونه تریبون داشته باشه و هر چی به ذهنش میاد بگه، بدون اینکه صلاحیتش برای زدن حرف عمومی تایید شده باشه، و هیچ محدودیتی هم برای حرف زدن براش وجود نداره. نه هزینه‌ای می‌ده، نه زمانش محدوده، نه تعداد توییت‌هایی که می‌تونه بزنه.

روزی از روزها، مردم یونان برای اینکه به حرف یه نفر گوش بدن، باید مطمئن می‌شدن اون آدم سقراط یا افلاطونه. مذهبی‌ها برای شنیدن حرف عمومی می‌رفتن مسجد و کسی اجازه داشت روی منبر بشینه که سال‌ها درس خونده. بعدش رادیو تلویزیون اومد و شنیدن حرف‌های عمومی راحت‌تر شد، اما بازم یه نفر باید سال‌ها چیز یاد می‌گرفت تا بتونه توی رسانه حرف بزنه. حتی توی جُنگ‌‌های شادی، یه نفر باید سال‌ها تلاش می‌کرد تا کمدی یاد بگیره بتونه مردم رو بخندونه و در دل این خنده چیزی بهشون یاد بده که برای جامعه مفیده. یکی بازیگری تمرین می‌کرد تا بتونه برای مردم تئاتر اجرا کنه، یکی خوانندگی یا مداحی تمرین می‌کرد تا بتونه برای مردم بخونه.

امروز نه. امروز من رفتم جایی که آدما برای زدن حرف عمومی فقط کافیه یه اپلیکشن دانلود کنن و توش ثبت نام کنن. امروز من رفتم جایی که شخص عقده‌ای حق صحبت برای عموم داره، شخص مردستیز حق صحبت برای عموم داره، شخص زن‌ستیز حق صحبت برای عموم داره، مذهبیِ افراطی حق صحبت برای عموم داره، ضد مذهب حق صحبت برای عموم داره. خلاصه رفتم جایی که جمع سوفسطایی‌های مدرن جَمعه و همه‌شونم یه بلندگو دستشون دارن.

امروز من رفتم جایی که محتواهای توش توی ۳۰ ثانیه تولید می‌شن، توسط آدمایی که فکر نمی‌کنن و فقط احساسشون رو بروز می‌دن. رفتم جایی که کلمه‌ها به‌جای ابزار انتقال اطلاعات، ابزار ابراز احساساتن و البته، اکثریت آدماش احساسات منفی دارن نسبت به دنیا، نسبت به همدیگه، نسبت به همنوع خودشون و حتی... نسبت به خودشون.

رفتم جایی که آدما فحش دادن رو ناهنجار نمی‌دونن و راحت به همدیگه توهین می‌کنن یا برای تفریح و خنده، می‌گن بیاید زیر توییت من فحش‌هایی رو که یاد گرفتید، بنویسید تا ما هم باد بگیریم.

رفتم جایی که آدما کمترین صلاحیتی حتی برای تصمیم‌گیری در مورد زندگی خودشون ندارن، اما زیر پتو دراز کشیدن و دارن زندگی بقیه رو قضاوت می‌کنن. نه‌فقط قضاوت، بلکه در موردش نظر می‌دن، حکم صادر می‌کنن و در حالی که انگشت اشاره دست چپشون تو دماغشونه و داره سعی می‌کنه به نفت برسه، با دست راستشون دارن حکمی رو تایپ می‌کنن که صادر کردن.

رفتم جایی که به آدما توهم قاضی بودن و مهم‌بودنِ نظرشون رو داده. رفتم جایی که آدما به‌جای تغییر خودشون، می‌خوان دنیا رو بر وفق مراد خودشون تغییر بدن. جایی که بعضی دخترا ناراحتن از اینکه پسرا برای خودشون حق انتخاب قائلن و هر پسری در مورد ملاک‌های خودش برای انتخاب پارتنر حرف بزنه، بهش حمله جمعی می‌کنن؛ مخصوصا اگه مثلا بگه دختر سنتی می‌پسنده تا مورد حمله فمنیست‌ها قرار بگیره. یا مثلا بگه گذشته دختر براش مهمه، تا مورد حمله دخترایی قرار بگیره که احتمالاً گذشته‌شون رو بر باد دادن.

رفتم یه جایی مثل بیمارستان روانی که همه بیمارهای روانی رو اونجا جمع می‌کنن. رفتم به مرکز اجتماع عقده‌های روحی، توهم‌های دانایی و آروغ‌های روشن‌فکری. رفتم به میدان جنگ جنسیتی. و متاسفم برای خودم.

چرا توییتر رفتن من خطا بود؟

من همین الان تو کتابخونه‌م به اندازه ۱۵ میلیون تومن کتاب فقط مربوط به یکی از رشته‌های تحصیلیم دارم. من دکتر غلامرضا طیرانیان، دکتر حسین میرمحمدصادقی، دکتر ربیعا اسکینی، دکتر محمد توکلی، دکتر عبدالله شمس، دکتر ناصر کاتوزیان و... رو دارم. من تو کتابخونه‌م دکتر محمود حسابی رو دارم، بهمن کشاورز رو دارم، فاطمه سالاریه رو دارم، ساموئل لیبوویتز رو دارم. سعدی دارم، حافظ دارم، ملا احمد نراقی دارم (البته نظرات نراقی در مورد زنان و اون بخش از کتابش که می‌گه زن ذاتاً شر و ناپاکه، مورد قبول من نیست. بقیه حرفاش در مورد طمع، حسادت، ریا، غرور، شهوت‌پرستی و... رو چه زن و چه مرد، باید بخونن و طلا بگیرن و باید قبول کنیم که به جز معصوم هیچکس کامل نیست).

مجله بخوام، هست. محتوای صحیح و سالم بخوام، هست. من دانشجوی سید محمد عرشیانفر هستم و کلی از دروه‌های موفقیت و پولسازیش رو دارم. من حتی اگه محتوای تصویری بخوام، آرشیو کامل برنامه معرفت رو دارم؛ برنامه‌ای که مجریش دکترا داره و چندین کتاب نوشته و کارشناسش استاد دانشگاه بوده و سال‌های سال فلسفه رو نزد بزرگ‌ترین‌ها خونده و کتاب‌های عمیقی نوشته و حرفاش هزاران سال عمق داره. غلامحسین ابراهیمی دینانی پیام سعدی و حافظ و ملاصدرا رو از هزاران سال پیش داره برای من میاره.

همه اینا رو دارم، اما من...

امروز من مصداق بارز کسی بودم که یه کوله‌پشتی داره (ذهن)، توی معدن الماس وایساده و داره از روی زمین سنگ‌ریزه جمع می‌کنه می‌ریزه تو کوله‌ش.

سوغاتی من از این سفر نصف روزه (یه‌کم بیشتر از نصف)

ناراحتم از اینکه احمقم. از اینکه پا می‌شم می‌رم جایی که می‌دونم رفتنم با خودمه بیرون اومدنم با خدا و در پایان روز، وقتی میام بیرون، آدم خوشحال‌تر، آروم‌تر و داناتری نیستم. بلکه یه آدم خشمگین و دارای عذاب‌وجدانم که مدام فکر می‌کنه فمنیست‌های رادیکال یا مذهبی‌های افراطی یا هر اجتماع مریض دیگه‌ای چطور منو قضاوت می‌کنن؟

احساس گناه دارم. انقدر اونجا همه قاضی‌ان و همدیگه رو قضاوت و محکوم می‌کنن که من مدام در حال یه احساس گناهم. چون همیشه‌ی خدا یه رفتاری اونجا قضاوت و محکوم می‌شه که خیلیا دارن و منم ممکنه جزوشون باشم. رفتارهایی که بد نیستن، طبیعی‌ان، آسیب واقعی‌ای به کسی نمی‌زنن، اما توییت‌زننده اون لحظه حال کرده یه قضاوتی بکنه و یه چند نفری هم بهش لایک نشون بدن. با خودش گفته حالا که سفره تایید بازه، چرا من ازش بهره نگیرم؟ پس یه عکسی گرفته و گذاشته توییتر و یه قضاوتی هم کرده و حالا... با این حالت 🤷‍♀️ نشسته داره تاییدیه‌ها رو می‌خونه و وقتی یه نقد میاد، در بهترین حالت اهمیتی نمی‌ده،‌ حتی اگه بهش گفته باشن حق نداری از یه نفر بدون رضایت خودش عکس بگیری و تو فضای عمومی منتشر کنی.

یا مثلا فکر می‌کنه اگه اسم و عکس پروفایل مخاطبی که باهاش چت کرده رو کراپ کنه و تو اسکرین نیوفته، دیگه حق داره اون اسکرین رو منتشر کنه. با این استدلال: اسم و عکسشو که نزاشتم 🤷‍♀️

همه، همه‌چیز رو قضاوت می‌کنن. محاله رفتاری وجود داشته باشه که اونجا توسط یه گروهی مورد حمله و قضاوت قرار نگیره. اونم چه قضاوتی... قضاوت توسط قاضی‌هایی که معیار و ملاکشون حق و انصاف نیست، بلکه احساسات و منافع خودشونه.

آدمایی هم که تایید می‌کنن، صرفا بر اساس چیزی که تو اون عکس و اسکرین می‌بینن، قضاوت می‌کنن. اصلا به این فکر نمی‌کنن که شاید چند متر اون‌طرف‌تر از سوژه‌ای که توی عکس دارن می‌بینن، یه چیزی هست که توی کادر نیوفتاده و اگه ببیننش، معادلاتشون کاملاً عوض می‌شه. همینطور چند پیام بالاتر یا پایین‌تر، توی اسکرینی که از یه چت دارن می‌خونن.

مثلا ممکنه عکسی از یکی از کشورهای سیاره مریخ رو ببینن که توش یه پلیس، یه زن رو خوابونده روی زمین و به‌شدت نگهش‌داشته تا بهش دستبند بزنه. توییت‌زننده این عکس رو گذاشته و نوشته خشونت پلیس بر علیه یه زن رو دیدم و عصبانی‌ام. این توییت ۲۴۰۰ لایک و ۷۳۳ کامنت و ۲۷۴ ری‌توییت و ۴۴۲ کوت، توی کمتر از یه ساعت می‌گیره و حالا کل توییتر فارسی، بسیج می‌شن در برابر پلیسی که بر علیه یه زن خشونت کرده و یا مثلا در برابر حکومتی که پلیسش اینه. اما می‌دونی مشکل کجاست؟ توییت‌زننده وقتی داشت عکس رو می‌گرفت، گوشیش رو عمودی نگه داشته بود. اگه گوشیش رو افقی نگه می‌داشت، کادر دوربین فضای بیشتری رو می‌گرفت و ما اون خانم پیر رو هم می‌دیدیم که یک‌ونیم متر اون طرف‌تر روی زمین افتاده و یه چاقو تو سینه‌شه.

یا مثلا ممکنه توی اسکرین شات از یه چت بخونن که یه دختری به یه پسری گفته:«پنجشنبه برام خواستگار میاد، جوابم بهش مثبته، چون ماشین و خونه و کارخونه داره، می‌خوام باهات کات کنم. خداحافظ.» بعد، همه شروع کنن به گفتن جمله‌هایی مثل «ذات ماده» و «دخترا آهن پرستن». اما هیچوقت به فکرشون نمی‌رسه از پسره بخوان چت‌های سه‌شنبه هفته قبل رو هم بزاره که به دختره گفته‌بود تو آویزونی، جز من هیچکس بهت نگاه هم نمی‌کنه.

چرا چنین خطایی رو مرتکب شدم؟

آدمیزاد واقعا موجود احمقیه. تو رابطه‌ای می‌مونه، به‌شدت سمی و آسیب‌زننده. وارد اپلیکیشنی می‌شه که می‌دونه بی‌بروبرگرد قراره بهش ضربه بزنه، حتی اگه گاهی محتوای خوشحال‌کننده ببینه. وارد توییتری می‌شه که می‌دونه توش پر از بی‌انصافی و تخلیه روانیه. غذایی می‌خوره که می‌دونه بهش قراره آسیب بزنه.

نمی‌دونم شایدم من دارم اشتباه می‌کنم. شاید اینم بخشی از گفتگوئه و در نهایت ممکنه ره صد ساله پیشرفت اخلاقی رو تو مدت کوتاه‌تری برای آدمیزاد به وجود بیاره. نمی‌دونم... آخه می‌گن راه بهشت از جهنم می‌گذره. شاید من اشتباه می‌کنم که از همچین فضاهایی بدم میاد. شاید به‌خاطر کم‌تحملی خودمه. شاید یه روز اینا تموم بشه و همین گفتمان‌ها باعث تخلیه خشم‌ها و نفرت‌ها بشه و به صلح برسه.

شاید هم نشه.

چون نمی‌دونم خرد جمعی چطور کار می‌کنه. آیا خودش راه خودش رو پیدا می‌کنه یا همیشه پیرو یه گروه نخبه‌س؟ نمی‌دونم توییتر و کلا جامعه خودش مسیر خودش رو می‌ره یا همیشه یه گروه نخبه (Elite) داره هدایتش می‌کنه.

اما یه چیزی رو می‌دونم.

من از ازدواج خوشم نمی‌اومد، چون می‌گفتم چرا باید مسئولیت قبول کنم؟؟ در مقابل چی دریافت می‌کنم؟؟ چیزی که دریافت می‌کنم خیلی کمتر از مسئولیتیه که قبول می‌کنم.

سال‌ها توی مدیا و رسانه و اینترنت و همین جاهایی که همه حق دارن هر چی دوست دارن بگن، گشتم، و نه‌تنها نظرم عوض نشد، بلکه بابت این سوالم بهم توهین شد، بهم اتهام زده شد، بهم گفتن بی‌عرضه و پرنسس و فاقد تستوسترون، و بهم گفتن فاسد. نتیجه؟ روی تصمیم خودم مطمئن‌تر شدم.

اما یه روز، توی دانشگاه، با استاد بحثم شده بود سر همین موضوع. با اینکه نظر مخالف داشتیم، اون بهم نه توهین کرد، نه هیچی و وقتی هم می‌خواستم بحث رو ادامه بدم، فقط گفت خداحافظ و رفت. من احساس پیروزی کردم. به رفیقم گفتم نمی‌خواد بحث کنه چون حرفی برای گفتن نداره و می‌دونه شکست می‌خوره.

جلسه بعد اما، دقیقا هفت روز بعد، نه منو دفع کرد، نه از کلاسش بیرونم کرد، نه با اخم یا سردی باهام رفتار کرد، نه احترامی که بهم می‌ذاشت ذره‌ای کمتر از احترامش به بقیه دانشجوها بود، نه ازم بدش اومد، نه بهم اتهام زد.

فقط یه چیز: موقع تدریس، جوابی رو که سال‌ها بین توییت‌ها و کامنت‌ها و بلاگ‌ها و تاپیک‌های میلیون‌ها کاربر پیدا نکرده بودم، فقط با یه جمله بهم داد:«خداوند برای مردی که در پی کسب روزی حلال برای خانواده خود باشد، اجر شهید را در نظر گرفته است. عِوَض شما نزد خداست. نه نزد آدم‌ها.»

و من فهمیدم طرف معامله‌ی من، زن یا بچه نیست. خداست. همونجا تمام گاردم در مقابل ازدواج ریخت.

در انتهای کلاس، یه گفتگو بین من و استاد رد و بدل شد.

استاد بهم گفت:«با بحث‌هایی که شما طی هر درس وارد می‌کنید، جلسه زیباتر می‌شه.»

در پاسخ گفتم: استاد یه تشکر باید از شما داشته باشم. راستش رو بخواید من تا همین چند دقیقه پیش اینطور بودم که «چرا باید ازدواج کنم؟» اما الان اینطوری‌ام که «وای پسر، من باید ازدواج کنم.»

استاد گفت واقعا؟ گفتم بله. دستش رو برد بالا و گفت: الحمدالله.

یه کم اون لحظه شاید استاد حضور ذهن نداشت و کمی جا به جا گفت. بعدا که تحقیق کردم، به اصلِ حرف رسیدم. یه درس بود از امام رضا (که سلام بر او باد): «آن‌کس که از فضل و روزى خداوند چیزى را بجوید که با آن خانواده‌‏اش را از نیازمندى‏ به دیگران حفظ کند، پاداش وى بزرگ‏‌تر از مجاهد در راه خدا است.»

و اینه فرق توییتر با دانشگاه. اینه فرق توییت با تدریس. اینه فرق کسی که صلاحیت داره برای جامعه صحبت کنه، با کسی که صلاحیت نداره. اینه فرق کسی که برای صحبت در عموم سال‌ها درس خونده و کار کرده و فکرش رو ساخته، با آدمی که وقتی می‌خواد صحبت کنه، فکر نمی‌کنه، فقط خشم منطقی یا غیرمنطقی خودش رو در قالب کلمات بیان می‌کنه...

اگه می‌خوای امتحانش کنی، نکن. یا اگه توش هستی بیا بیرون. چون:

توییتر فارسی پر از دخترائیه که ناپاکی و بیماری‌های روحی رو به وجود خودشون راه دادن، و بعد، از مردایی که اونا رو با ناپاکی و بیماری‌شون نمی‌پذیرن، بدشون میاد و به سمتشون نفرت پرت می‌کنن.

پر از پسرائیه که ناراحتن از استاندارد داشتن دخترا. هیچ حقی برای دخترا قائل نیستن که انتظار حتی یه‌ذره محبت رو از شریکش داشته باشه و به دخترا می‌گن شما فقط باید ساکت بشید و هیچی تو زندگی نخواهید.

اگه پسر باشی، توی توییتر (و بعضی پیج‌های اینستاگرام) نگاهت به دخترا عوض می‌شه. نگاهی رو پیدا می‌کنی که خیلی از پایه‌هاش حقیقت نداره. چون اکانت‌های ایکس و اینستاگرام نماینده همه دخترا نیستن و محتواهاشون نماینده طرز فکر همه دخترها نیست؛ درست مثل بیمارستان که اگه اونجا پر از مریض باشه معنیش این نیست که همه آدما مریضن.

فراموش نکن داداش که سلامت روان، سکوت و آرامش میاره و بیماری روان، سر صدا و جیغ و واجیغ. پس آدم سالم آرامش داره و آدم بیمار جیغ می‌زنه. طبیعیه که اگه از هر گوشه شهر صدای جیغ یه نفر رو بشنوی، فکر می‌کنی کل شهر مریضن؛ و حواست پرت می‌شه از این مسئله که بین یک میلیون آدم سالم، ممکنه ۱۰۰۰ نفر جیغ‌جیغو هم پراکنده باشن. اگه گوشات رو بگیری و صدای جیغاشون رو نشنوی، می‌تونی ۹۹۹.۰۰۰ تا آدم سالم دیگه رو ببینی.

تو بحث ما، گرفتنِ گوش یعنی نرفتن به فضاهایی که همه می‌تونن با یه اکانت ناشناس تمام ریسک‌ها رو خنثی کنن و هر چی دوست دارن بگن.

و اگه دختر باشی و بری توییتر، تمام مریضی‌های ذهنی‌ای که اونجاست به تو ام سرایت می‌کنه. یادت باشه که ویروس ذهنی خیلی مسری‌تر از کووید-۱۹ هست.

توییتر فارسی پر از آدمائیه که معیارشون برای خوب و بد، دوست و دشمن و...، فقط حسیه که نسبت بهت دارن و این حس فقط وقتی خوبه که عقاید تو هم‌راستا با منافع اونا باشه.

توی توییتر فارسی تو حق نداری نظری مخالف نظر من داشته باشی. در غیر این صورت، من حق دارم بدترین تحقیرها رو به‌سمتت روانه کنم. چه با مسخره‌کردنت و خندیدن بهت و این 🤣 و این 🤡 و چیزای این شکلی، چه با فحش دادن به خودت و پدرت و مادرت و چه با پرسیدن این سوال: «شیشه می‌کشی؟» و تو نمی‌تونی بابتش ناراحت باشی. چون یه گروهی موافق منن و قراره کلی آدم دیگه منو زیر توییتم تایید کنن؛ ما اکثریت هستیم و من به نمایندگی از اونا حق دارم به پدرت و مادرت فحش بدم.

البته ببین، اکثریت‌بودن ما از اشتراک استدلال نمیاد؛ از نفرت مشترکی میاد که نسبت بهت داریم. ازت متنفریم، نه به خاطر اینکه حقی رو ضایع کردی یا به کسی ظلمی کردی؛ بلکه چون با ما مخالفی. حتی در این حد بهت بگم که ما می‌گیم ظلم یعنی چی و ضایع کردن حق چیه. و دقیقا یعنی هر رفتاری از سمت هر کسی که ما ازش خوشمون نمیاد.

عقیده آدمای اونجا از استدلال نمیاد. از احساس میاد. بله، استدلال‌هایی هم مطرح می‌شن. اما فقط استدلال‌هایی مطرح یا پذیرفته می‌شن که در راستای تایید اون احساس باشن. درصد بسیار زیادی از محتوای منتشر شده، فقط از یکی از این دو تا فیلتر می‌‌گذره: منافع «من»، احساسات «من». اما اگه با آدمای اونجا حرفی از منافع خودت، یا احساسات خودت بزنی یا بهشون یادآوری کنی که به جز منافع، تکالیفی هم دارن و به جز اونا، بقیه آدما هم دارای احساسات هستن، می‌شی دشمن.

اونجا آدما اسم گروه مقابل رو فحش به حساب میارن.

مذهبی‌ها غیر مذهبی بودن رو فحش می‌دونن و غیر مذهبی‌ها مذهبی بودن رو.

طرفدارای حکومت با براندازها در جنگ هستن (باشه قبول، این یکی طبیعیه).

فمنیست‌های افراطی مرد رو دشمن می‌دونن و مردهای سالم رو با زن‌های سالم هم دشمن کردن.

آدما میان تایید بگیرن اما چون نمی‌تونن اینو مستقیم بگن، در قالب گفتگوی منطقی حرف می‌زنن و وقتی با گفتگوی متقابل مواجه می‌شن، عصبانی می‌شن و به نظر مخالف فحش می‌دن.

بعضی دخترا برای اینکه بابت زیباییشون تایید بگیرن عکسایی از خودشون رو تو فضای عمومی منتشر می‌کنن که تا همین چند سال پیش عکس خصوصی به حساب می‌اومد و تایید هم می‌گیرن، و این، باعث جا افتادن بیشتر و بیشتر این فرهنگ می‌شه و در نهایت، از برهنگی، بیشتر و بیشتر قبح‌زدایی می‌شه...

چپ‌ها راست رو فحش می‌دونن و راست‌ها چپ رو؛ و به این فکر نمی‌کنن که این دو تا ممکنه هر کدوم نقطه ضعف‌ها و نقطه قوت‌هایی داشته باشن. من از چپ و راست زیاد نمی‌دونم؛ فقط شنیده‌های عمومی. اما یه چیز رو می‌دونم: اگر دو تا مکتب در تقابل باشن، می‌شه از هر دوتاشون نقطه‌های ضعفشون رو حذف کرد، بین نقطه‌های قوتشون جمع کرد و یه مکتب سوم ساخت. می‌شه تز و آنتی‌تز رو بریزی تو میکسر، بعدش از صافی رد کنی، و یه سنتز تر و تمیز داشته باشی.

اما می‌رسیم به یکی از مهم‌ترین جریان‌هایی که شبکه‌های مجازی رو به لجن‌زار تبدیل کرده.

پیامی از یک فمنیست‌نما در شبکه‌های اجتماعی:

اگه منظورتون از فمنیسم اینه که زن‌ها باید حق رای داشته باشن، فرصت کار داشته باشن، دستمزد مساوی با مردها بگیرن، حق تحصیل داشته باشن و اینا... نه بابا این چیزا خیلی هم برام مهم نیست. ببین راستشو بخوای من اصلا فمنیست نیستم. من مردستیزم. من اومدم نفرتم رو نسبت به مردها جیغ بزنم و به‌صورت پیشفرض، از تمام مردها متنفرم. اما به خودم می‌گم فمنیست، تا در جایگاه حمله به دیگران نباشم، بلکه در جایگاه دفاع از خودم باشم. چون اینطوری من دیگه مهاجم نیستم، بلکه دارم از خودم دفاع می‌کنم و بهش هم می‌گن دفاع مشروع.

من هیچوقت مقصر نیستم. از نظر من زن هیچوقت مقصر نیست. هر کار ناجوری که یه زن بکنه، قطعا یه‌دلیل قانع‌‌کننده داشته. مثلا اگه یه زن تو غذای شوهرش زهر ریخته، حتما شوهره یه کاری کرده بوده و زنه هم دمش گرممم 🤣🤣🤣. اگه هم به شوهرش خیانت کنه، هیچ فرضی ممکن نیست جز اینکه یا شوهرش براش کم می‌زاشته، یا اینکه خب عاشق شده بچه‌م 🥺

در ضمن، تمام مردهای توی شهر باید چشماشون رو ببندن. چشم میلیون‌ها مرد باید اسیر بشه تا من مجبور نشم یه‌ذره از تنگی یا کوتاهی لباسم کم کنم، که خدایی‌نکرده یه وقت آزادیم نقض نشه. چون خب این خواسته‌ی اوناست که نمی‌خوان ذهنشون تا شب مشغول من باشه، به من چه، برای من مهم فقط خودمم. این بقیه‌ن که باید با من سازگار شن. محور و مرکز جهان منم. یا اون میلیون‌ها نفر دیگه با من یه نفر سازگار بشن، یا برن بمیرن 🤷‍♀️

هر کس هم با من مخالفتی داره، مریض جنسیه.

من می‌گم بقیه چطور باید بچه‌هاشون رو تربیت کنن. من تایید می‌کنم که تربیت یه پسر خوب بوده یا نه و البته، برای من مهم نیست که اون پسر عادل، صالح، مودب و این ویزا باشه‌. نه. وقتی دارم تربیت یه پسر رو ارزیابی می‌کنم اصلا اینا برام مهم نیست. من فقط وقتی تربیت یه پسر رو تایید می‌کنم که اون پسر خودش رو غلام حلقه به گوش من بدونه. یعنی اگه مثلا یه جراح مغز و اعصاب که صبح تا شب در حال تلاش برای نجات زندگی مردمه و از بچگی بهترین سال‌های عمرش رو گذاشته که خدمت به مردم رو یاد بگیره، اگه یه روز بیاد و بگه موقع انتخاب همسر گذشته طرف برام مهمه، من بهش می‌گم مادرت درست تربیتت نکرده. اما اگه حتی یه دزد یا قاچاق‌فروش بیاد و بگه نه ببباباااا، توی گذشته هر کاری کرده اشکالی نداره و از الان به بعد مهمه، من می‌گم آفرین به مادرت که انقدر خوب تربیتت کرده. در ضمن، نقش پدر رو هم توی تربیت فرزند هویج می‌دونم، مگر اینکه یه نفر این رو بهم گوشزد کنه و اونجا می‌گم آره هیچ فرقی نداره. اما این تایید هم به‌خاطر اینه که بقیه نگن بی‌انصافه؛ وگرنه اگه یه نفر خوب باشه، همچنان از نظر من هنر مادرش بوده و پدرش این وسط هویجه.

به علاوه اینکه، ارزش آدما برای من به اینه که آیا دوست‌پسر یا همسر خوبی هستن یا نه، و برام اصلا مهم نیستن آدم خوبی هستن یا نه. بنابراین، با این استدلال که «آدم خوب الزاماً دوست‌پسر یا شوهر خوبی نیست»، حق منه که هر کی که شوهر یا دوست‌پسر خوشایند من نبود رو تحقیر کنم، بهش بخندم، و اون رو یه آدم بی‌ارزش بدونم، حتی اگه از نظر خدا و جامعه و اینا آدم خوبی باشه. خلاصه اینکه اون شخص از نظر من «آش دهن‌سوزی» و لیاقت یه همسر خوب رو نداره. آخه لیاقت آدما رو هم من تعیین می‌کنم و در ضمن، گزینشی هم عمل می‌کنم. من می‌گم کی لیاقت داره و کی نداره.

همچنین، منم که تشخیص می‌دم نسل کدوم مرد باید ادامه داشته باشه و نسل کدوم مرد نه؛ و آیا نیازه که بگم این تصمیم رو با چه معیار و ملاکی می‌گیرم؟

من حتی به یه بچه هفت‌ساله هم رحم نمی‌کنم.

اگه مادری بیاد و بگه بچه‌م گفته با لگ تنگ تو مدرسه نیا دنبالم، این حق رو دارم که بگم بزن تو دهنش، یا بگم بچه من اگه همچین حرفی بزنه می‌زنم تو دهنش، تیکه‌تیکه‌ش می‌کنم. این منم. یه فمنیست‌نما، توی توییتر فارسی، که معتقدم توی پرونده‌هایی مثل پرونده کوین اسپیسی، جانی دپ یا پژمان جمشیدی، وقتی هنوز رای دادگاه نیومده و دو طرف پرونده در جایگاه «مجرم احتمالی» و «قربانی احتمالی» قرار دارن، باید مجرم احتمالی مورد نفرت باشه و قربانی احتمالی مورد حمایت، حتی با اینکه ۵۰ درصد ممکنه دروغ گفته باشه، چون که اون یه زنه (در واقع چون من از مردها متنفرم. تهش اگه مرده مجرم بود که حقش بوده و اگه بی‌گناه بود، شهید شده. می‌ره بهشت). و با تمام این‌ها هیچ ابایی ندارم از اینکه خشونت علیه کودکان رو ترویج بدم و مادری رو تشویق به خشونت علیه بچه‌ش کنم، و اگه قبول نکرد، بهش بگم دیوونه‌س.

من عقاید خودم رو به‌عنوان حکم قطعی مطرح می‌کنم. جمله‌م رو هم اینطوری شروع می‌کنم: «درستش اینه که...»

من حق دارم تو زندگی بقیه دخالت کنم، به مردهایی که مورد پسندم نیستن شرم بدم، به زن‌هایی که با من هم‌عقیده نیستن بگم پیک‌می، چهره و اندام بقیه رو مسخره کنم و تن و بدنم می‌لرزه اگه ببینم یه پسری برای خودش حق انتخاب قائله.

من کاری کردم که عدالت‌طلبی مردانه به‌جای اینکه در راستای حقوق زنان و در مقابل سیستم‌های ناعادلانه بجوشه، در راستای جلوگیری از ضایع‌شدن حقوق خود مردها و در مقابل خود زن‌ها داره می‌جوشه. من کاری کردم که حقوق واقعی زن‌ها اصلا دیگه مطرح نباشه و همچنان پایمال بشه.

لیدرهای ما دوست ما نیستن. اونا در عمیق‌ترین لایه‌های ناخودآگاهشون به ما حسادت دارن. اما می‌دونستن ما چون سالمیم، به حرفاشون گوش نمی‌دیم. پس با ما طرح رفاقت ریختن و با زبون رفیق ما رو از مردها متنفر کردن. بعضی از ما به ۴۵ سالگی رسیدن و دلشون خانواده خودشون رو می‌خواد و بچه خودشون رو، اما چند سال قبل تمام گزینه‌های خودشون رو با معیارهایی که بهشون دیکته شده بود رد کردن، تایم طلایی ازدواجشون گذشت، و حالا هم دیگه هیچکس اونا رو نمی‌خواد.

این تجربه به نسل بعدی هم منتقل شده و پسرای نسل جدید به دخترا دارن می‌گن حالا که اینطوریه، ما سمت شما اصلا نمیایم که تازه بخواید تو جایگاه رد یا تایید ما قرار بگیرید. چه برسه به اینکه بخوایم بپذیریم شما با اون معیارهای تخیلی‌تون ما رو قضاوت و ارزیابی هم بکنید. ما به شما اصلا قدرت انتخاب رو هم دیگه نمی‌دیم، چه برسه به اینکه بخوایم نگران باشیم که ردمون می‌کنید یا تایید، و تلاش کنیم مورد تاییدتون قرار بگیریم. این، جواب سوال تمام دخترائیه که می‌پرسن چرا دیگه پسرا هیچ تلاشی برای به دست آوردن یه دختر نمی‌کنن. البته، دخترایی نگران این مسئله می‌شن که عشق و رابطه با یه پسر رو نمی‌خوان؛ می‌خوان ببینن که پسرا دارن تلاش می‌کنن اینا رو به دست بیارن و همه کار می‌کنن تا خودشون رو به اینا ثابت کنن. ولی خب، حتی چنین دخترایی هم حداقل حق دارن جواب سوالشون رو بدونن و بفهمن که چرا پسرا دیگه تو این زمین بازی نمی‌کنن؛ چون فهمیدن که بازیه.

هیچوقت دوست ندارم شما بفهمید چیزی به اسم حقوق مردان و حقوق زنان وجود نداره، بلکه حقوق انسان‌ها وجود داره و اگه این حقوق از زن‌ها یا هر انسان دیگه‌ای گرفته بشه، باید تمام انسان‌ها با هم در برابر اون ناعدالتی بایستن، نه اینکه من با همگروهی‌های خودم در مقابل یه گروه دیگه از انسان‌ها قرار بگیرم. من دوست ندارم شما بفهمید برای مبارزه با ناعدالتی علیه زن‌ها نیازی به فمنیسم و مبارزه با مردها نداریم، بلکه نیاز به رایتیسم (حق‌طلبی) و مبارزه متحدانه‌ی زن و مرد علیه هر نوع ناعدالتی‌ای در حق هر انسانی داریم.

دوست ندارم اینا رو بفهمید؛ چون اون موقع دیگه من نیستم که می‌گم حق و عدالت چیه. معیار می‌شه انصاف و منطق؛ و راستش رو بخواید... 😅

اگه انصاف و منطق رو حاکم قرار بدیم، نه تنها دیگه یه‌سری از حق‌ها رو نمی‌تونم برای خودم قائل بشم و یه‌سری کنترل‌گری‌ها رو نمی‌تونم انجام بدم، بلکه انصاف و منطق اگه حاکم بشن، در کنار توجه به حقوق من، به تکالیف و وظایفم هم توجه می‌کنن و خب...

انجام اونا برام سخته... 😊

جمع‌بندی

توی توییتر هیچ چیز به درد بخوری برای یاد گرفتن وجود نداره. گفتمان‌ها پر از مغلطه و سوگیریه. واقعیت چیزیه که من می‌گم و تو اگه مخالف من باشی، دشمنی و من حق توهین بهت رو دارم.

من به‌جای اینکه به حقیقت پی ببرم، در مورد اینکه حقیقت چیه تصمیم می‌گیرم و تو اگه مخالف باشی، دشمن منی و من حق دارم بهت فحش بدم؛ و چون اینجا یه فضای مجازیه و احتمالا منم هویتم رو مشخص نکردم و خطری برام وجود نداره، قطعا از این حق خودم استفاده می‌کنم و تو به‌عنوان یک انسان دیگر، اصلا برام مهم نیستی.

هر گروهی سعی می‌کنه جامعه رو طوری شکل بده که قدرت به سمت خودش بیاد. بعضی دخترا با مغاطله می‌خوان جامعه رو طوری شکل بدن که قدرت انتخاب پارتنر دست خودشون بمونه و پسرا هم در جواب به این رویکرد دخترا، روی آوردن به انتخاب نکردن و دور موندن از رابطه، تا بازی اونا رو بهم بزنن. این وسط، قربانی، دخترهای سالم و آرومی هستن که انصاف و منطق دارن؛ اما چون خیلی سر و صدا نمی‌کنن، گروهِ مریض می‌شه نماینده و مشت نمونه خروارشون.

عزیز دل من، جان برادر

حقیقت اینه که من و تو نه حاکم جهانیم که نیاز باشه از همه چیز با خبر باشیم، نه خبرها و بینش‌هایی که توی این شبکه‌ها وجود داره واقعیت جهان ما هستن، نه من و تو صلاحیت قضاوت داریم، و نظرمون نه مهمه، نه درست. چون خیلی چیزا رو نمی‌دونیم. خیلی چیزا رو...

ما برای تمام رفتارهای خودمون فقط دو تا دلیل داریم: یا می‌خوایم زندگیمون بهتر بشه یا می‌خوایم از خطر دوری کنیم. یکی از رفتارامون هم همینه که «ببینیم تو دنیا چه خبره» و اولا هیچ نیازی نداریم بدونیم چه خبره، دوما بدترین جا برای اینکه بفهمیم چه خبره اینه که رسانه‌های جهت‌دار و بدتر از اون، رسانه‌های اجتماعی رو دنبال کنیم.

برای بهتر زندگی کردن، ما نیازی به تغییر دنیا نداریم. فقط کافیه درون خودمون رو تغییر بدیم. اگه نمی‌دونی چطور، فقط تصمیمش رو بگیر. راه، خودش رو بهت نشون می‌ده.

توییتر فارسیحقوق زنانفمنیسمحقوق مردانسواد رسانه ای
۳
۰
ابوالفضل اوشی
ابوالفضل اوشی
نویسنده، کارشناس سئو، بازاریابی محتوایی، دلی‌نویس و یه سری چیزای دیگه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید