پانزده سال تمام به تنهایی سفر کنی، خاطرات دوستانت را زنده کنی و هی امید به این داشته باشی که کسی پیدا شود.
کسی نبود. همه را کشتن و بردند. تو ماندی و تو.
نه کسی هست که دل به او ببندی، نه کسی هست با او همبازی شوی نه کسی هست که جلوی حمله دشمنان بایستی و نه کسی هست....
ساحل تنهایی ات اقیانوسی ندارد. همه اش خشکی است. همه همه همه اش.
شاید باید امید را از تو یاد گرفت. خوب که نامت را امید نهادند. به یاد تمام آنهایی که امیدشان نمرد و زنده زنده به زندگی پرداختند.
واقعا چگونه ؟ چگونه افسرده نشدی و خودکشی نکردی ؟ چطور کم کار و کم حوصله نشدی؟ چگونه زندگی ات را محکم نگه داشتی؟ چگونه ؟

برای امید، پرنده تنهایی که 15 سال به تنهایی سفر می کند. تلاش ها برای احیای او بی ثمر بوده و به زودی منقرض خواهد شد.