(شخصیت داستان اسمش کینو هست و دختر باهوشیه و قدرتش هوش زیاد هست، قدرتش کمکش می کنه مسائل رو به راحتی حل کنه. او با مادرش در یک خانه ی عادی زندگی می کند و خب پدرش با مادر او طلاق گرفته است و پش آن ها زندگی نمی کند)
یک روز تابستانی گرم بود، "کینو" توی خانه اش نشسته بود و به بیرون پنجره نگاه می کرد. *آه می کشید* گرمش بود و یک بطری یخ آب شده توی دستش گرفته بود. کلی فکر توی سرش بود و همین باعث می شد بیشتر گرمش بشود. *دستش زیر چانه اش بود* با خود فکر می کرد: چه کار بکنم ؟ امسال آزمون ورودی جدید U.A هست و من دلم می خواد واردش بشم... اگر نتوانم چی ؟ آماده هستم ؟ آیا تمرین هایم کافی بوده ؟ اه ! اصلا لیاقتش را دارم ؟..... او به خیلی چیز ها فکر می کرد آنقدر که مغزش داغ کرده بود. تمام فکر هایش مثل گدازه های آتشفشانی با مغزش برخورد می کردند.
*از دست فکر هایش خسته شده بود برای همین در بطری آب یخ را باز کرد و بدون یک لحظه فکر کردن آب بطری را روی سرش خالی کرد. بعد احساس کرد سبک تر شده است، انگار پرنده ای بوده باشه که از قفس زهن خود آزاد شده باشد*
یک هفته دیگه آزمون ورودی U.A بود و خیلی استرس داشت اما آب خنک بطری حالش را خوب کرده بود.
(پرش زمان به بعد از یک هفته به روز آزمون ورودی)
کینو جلوی در بزرگی که به منطقه ای برای آزمون بود باز می شد ایستاده با یک عالمه دانش آموز با قدرت های عجیب غریب قرار بود وارد آنجا بشوند. (آزمون در همان مکان توی انیمه و با همان قوانین اجرا می شود)
آزمون شروع شد !
کینو با بقیه وارد منطقه شد، سریع از مغزش کمک گرفت و همون اول توانست چند تا از ربات ها رو بزنه و امتیاز برای خودش کسب کنه ... (پرش زمان به کمی بعد)
تقریبا آخر های آزمون بود و کینو داشت از استرس می مرد که ناگهان ربات بزرگی (همون رباتی که ایزوکو داغون کرد) شروع به حمله کرد، کینو بدجور ترسیده بود و می خواست فرار کنه ناگهان دختری را زیر آواره ها دید که ربات غول پیکر به سمتش می رفت پس با تمام سرعتش به سمت او دوید تا کمکش کند، او از میله ای به عنوان احرم کمک گرفت و دختر را به راحتی در آورد اما برای فرار خیلی دیر شده بود که ناگهان پسری با مو های سبز رنگ به آسمان پرید و ربات را با یک ضربه له کرد (همان ایزوکو)
پسر دستش بعد از ضربه شکست و پا هایش هم به خاطر پرش شکسته بودند و در حال سقوط بود. دخترک مو قهوه ای که کینو نجات داده بود، با قدرتش مانع برخورد آن پسر به زمین شد و به همان زودی آزمون به پایان رسید.
(پرش زمان به موقعی که جواب آزمون برایم آمد)
کینو توی خانه با هودی اش نشسته بود و منتظر جواب آزمون بود، مادرش هم به محل کارش رفته بود و کینو در خانه تنها بود. ناگهان زنگ در به صدا آمد، پستچی بود!
کینو با نهایت سرعتش خودش را به در رساند و در را باز کرد.
پستچی :"سلام ... بسته ی پستی برای کینو یوشیدا ..."
کینو :"بله خودم هستم !"
*کینو نامه را از پستچی گرفت و بعد در را بست* اینقدر عجله داشت که یادش رفت با پستچی خداحافظی کند. به اتاقش رفت و پاکت را باز کرد و از داخلش یک هولوگرام در آورد و آن را روی تختش گذاشت و منتظر ماند تا ببیند چه می شود.
هولگرام روشن شد و صفحه ای نورانی نمایان شد. عکس آلمایت روی صفحه بود.
آلمایت: " کینو یوشیدا! شما آزمون ورودی را قبول شده اید تبریک می گویم! ووو... خداحافظ ! *خنده ی آلمایتی*"
کینو خشکش زده بود و تمام وجودش با خوشحالی پر شده بود زیرا قدم اول به سمت رویا هایش را برداشته بود!
**امیدوارم از این قسمت خوشتون اومده باشه? ادامه را توی پارت دو می گذارم و اگر نظری برای نحوه ی ادامه ی داستان دارید بفرستید❤**