علی دادپی
علی دادپی
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

داستان چند خط کوتاه

یکی بود یکی نبود..

یادداشتها چطور شروع می شوند؟ این یادداشتیست درباره نوشتن چند خط کوتاه و حس خوبشان. مثل یک آشنایی با یک نگاه شروع شد و بعد به رسیدن ختم شد.

اینجا مجله هایی را رایگان می فرستند که بیشتر حکم تبلیغات دارند. مشترکشان نیستی ولی برای آدرست می آیند و درآمدشان از آگهیست نه از اشتراک. معمولا هم کسی درست و حسابی نگاهشان نمی کند. ماه قبل که مجله رسید٬ به اندازه سه ثانیه درآوردنش از صندوق پست نگاهش کردم. سر در آشنایی روی جلد بود. با دقت بیشتر نگاه کردم٬ دریست از خانه ای در تونس یا مراکش؟ بالایش بسم الله الرحمن الرحیم بود. به کناری گذاشتمش تا با دقت نگاهش کنم.

چند هفته گذشت٬ میز کارم را مرتب می کنم و مجله هنوز آنجاست. دوباره با دقت نگاه می کنم٬ روی در نوشته هاییست که حالا با دقت می خوانم٬ اصفهان٬‌ نجف آباد٬ کوی دهم. شماره پلاک ۲ و یک سری عدد. سر دریست از ایران٬ قدیمی و آبی رنگ. فکر می کنم «در این اوضاع این عکس اینجا چکار می کند؟» و بعد می گذرد: کاش می شد چیزی بنویسم٬ مهم هست اصلا؟ اهمیت دارد؟؟

یک هفته دیگر می گذرد و باز عکس را می بینم. تلفنم را در می آورم و یک عکس می گیرم٬ می خواهم بنویسم باید بنویسم. قشنگ است باید درباره اش نوشت. شب می شود و چند دقیقه سکوت و آرامش. تند می نویسم یک پاراگراف کوتاه:

«یک کسی خبر ببرد به اصفهان، نجف_آباد، کوی دهم و بگوید سر در خانه تان و آن بسم الله الرحمن الرحیم بالایش رسیده است به جلد یک مجله محلی در آن سر دنیا در ایالت گاوچرانهای شهری شده. تا آدم بخواهد در را بزند و ببیند نذری می دهند؟ دعا می کنند؟ صدای خنده بچه ها و سرفه پدربزرگها می آید یا نه؟ گاهی انگار درها می گویند همه جا هستند، باید بسم اللهی، یا اللهی چیزی گفت و کوبید تا در بسته باز شود و لبخندها دلتنگیها را پاک کنند. اگر رفتید سلام برسانید، کاش این در هنوز باشد و به همین مهربانی.

وسط این شلوغی سیاست و دعواهای روزگار، دلم می خواهد کمی هم به نمازی فکر کنم که پیرزنی پشت این در می خواند. به پدری که در را با دقت می بندد تا بچه های بازیگوشش توی خیابان نروند. و بعد دعایی می کنم که برای زندگی که هنوز می تواند زیبا باشد.»

می رود توی کانال تلگرام و اینستاگرام. کامنتها شروع می شوند؛ نوستالوژی٬ کجاست٬ رفتم سلام می رسانم و بعد یکی پیام می دهد:‌

«سلام، وقتتون بخیر و شادی، من سلام شما رو میرسونم، فقط اینجا خانه نیست این در شبستان مسجد نصیر هست در خیابان قدس نجف آباد.?»

نماز٬ نیاز٬ دعا٬ نیایش٬ سپاس و آدمهایی که همه یکی می شوند دربرابر یکی. از روی جلدی شروع شد و به شبستانی رسید و به دعایی. ...و قصه ما به سررسید. چند خط کوتاه و یک در آبی رنگ.

روزانهعکساصفهانرسانه
مسافر٬ مدرس اقتصاد و دانشجوی همیشگی تاریخ و عکاس همیشه آماتور٬ هنوز وبلاگم را دارم: adadpay.com و می نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید