ایمان، یعنی باور؛ باوری که به عمل به میانجامد. ایمان چیزی فراتر از علم و معرفت است. کودکی را در نظر بگیرید که بارها به او گفتهاند سماور داغ است (جیز است) و چهبسا بارها دیده که دست مادر بر اثر برخورد با آب جوش، سوخته و تاول زده است. اما تا خود بهصورت مستقیم این ماجرا را تجربه نکند برای او درسآموز (عبرتآموز) نمیشود. در این حالت حتی اگر او را تشویق به دست زدن به کتری و سماور کنند هرگز اینکار را نمیکند. اینجاست که آن علم و دانایی برای وی به یک عنصر درونی بدل شده و او را به انجام یا عدم انجام کاری وادار میکند.
ایمان از همین جنس و تبار است. علم و معرفتی که با سلول انسان آمیخته شده و حرکات و سکنات او را جهت و پوشش میدهد.
انسان بارها شنیده که خدا مهربان است و میداند که میشود به او اعتماد کرد و در سختیها و گرفتاریها کار را به او سپرد. اما همزمان از خداخواهی دور شده و با خودخواهی نتیجه کارش را از مردم میطلبد. یعنی بهاندازه یک جو که به مردم اعتماد دارد به خدای آفرینش اعتماد ندارد. این نقطه همانجایی است که هنوز جوانههای ایمان درون آدمی نشکفته و سرزمین وجودش نسبت به سبزی اعتماد به خدا، بایر است.
اما تا کی؟ تا آنجا که آدمی خود، وارد این تجربه مستقیم و تکاندهنده شود که در لحظه بحرانی - مثل یک بیماری لاعلاج یا یک ورشکستی اقتصادی خفهکننده - به خدا رو بیاورد و خدا کارش را راه بیندازد؛ آنوقت است که هرجا و هرمکان ذکر لبش میشود «خدا کریم است». این باورمندی به خدا کریم است، همان «ایمان» است.