گاهی هدفها را گم میکنیم و وسایل را بهجای مقصدها میانگاریم. مثل ماشینسواری که قرار است در شهر بعدی پیاده شود اما آنقدر در اتوبان گرمازده محو کیلومتر و کولر و گپزدن با سرنشینان میشود که از پیاده شدن جا میماند.
زندگی مثل رانندگی است. بیشتر از آنکه حواسمان به شرایط باشد باید مراقب هدفها باشیم. هم هدفها را درست تعیین کنیم و هم با شاخصهای روشن و شجاعانه نزدیکی و دوری به آن را محاسبه کنیم. پول و زیبایی و مدرک و ارتباطات، هرکدام در جای خود مهم است اما نباید آنچنان اصالتی بیابد که زندگی ما را از معنای اصلی تهی کند.
معنای اصلی چیست؟
چه چیزی به زندگی ما هویت و مزه میدهد. آیا چیزی جز معنویت، آرامش، رشد و اثرگذاری؟ اما آنچنان به حواشی زندگی و به سبقتها و سابقهها مشغول میشویم که فراموش میکنیم اهداف مقدسمان را فدای تلاشهای مذبوحانه کردهایم؛ آرامشمان را باختهایم، معنویتمان را به یغما بردهایم و خود واقعیمان را در نقابهایی از نفاق و مسابقه، مسخ کردهایم.
این فراموششدگی ما را به موجوداتی غیر از خودمان تبدیل کرده است، موجوداتی از خود بیگانه که در غربت خودساخته در حال تلف شدن هستند. با جابجایی هدفها و وسیلهها خودمان را تلف نکنیم.