واقعا دنیا هیچ است، پوچ است، بیخود و بیقرار است. نمیشود به آن دل بست. هرچه در آن است و رنگ آن را دارد میگذرد، نمیماند، ترک میکند و تنها میگذارد؛ جوانی و پیری، سلامتی و بیماری، خوشی و ناخوشی، ثروت و فقر.
اشتباه میکنم حتی اگر ذرهای روی آن حساب باز کنم. این موجود قابل اعتماد نیست. بیوفاست. بیاعتبار است. اگر داخل آن قرار گیرم هضمم میکند و اگر بخواهم آن را بچشم در آن فرو میروم. مثل مورچهای که به هوس عسل به دهانه کوزه نزدیک میشود اما از فرط هیجان در آن سقوط میکند و در شیرینی عسلها نابود میشود.
دنیا نزدیک شدنی نیست چون مدام در حال دور شدن است. بهجای آنکه در دنیا باشم باید بر دنیا باشم. بهجای آنکه در معده دنیا هضم شوم باید سوار بر او باشم و او را وسیله بدانم برای اهدافی غیر از دنیا. بهجای آنکه به دنیا نگاه کنم باید با دنیا نگاه کنم. دنیا عینک است نه چشم. دنیا پل است نه قرارگاه. دنیا راهنماست نه هدف.
دنیا هیچ است. خالی است. فریبکار و مزدور و مزور است. باید نسبت خودم را با این هیولا پیدا کنم وگرنه من را زمین میزند و رویم مینشیند. سرکوبم میکند و به ریشم میخندم. دنیا بازیگر است نباید بازی آن را بخورم. تمام.